اخبار حوزۀ فرهنگ و هنر, یادداشت ها

«باید دوید تا ته بودن»/ سهراب سپهری و هایدگر

منبع

به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر یادداشتی است که محمدرضا واعظ شهرستانی پژوهشگر فلسفه از دانشگاه بُن آلمان با عنوان «باید دوید تا ته بودن» دربارۀ نگاه پیشامفهومی سپهری به جهان به مناسبت سالگرد درگذشت او نوشته است:

سوبژکویتیسمِ دکارتی بر این مدعاست که از یک سو، منِ اندیشنده‍‌ای(سوژهای)۱ وجود دارد و از سوی دیگر اُبژهای۲ بیرون از این سوژه، که سوژه مورد نظر می‌کوشد آن ابژه را درک نماید. در حقیقت، در سوبژکتویسم دکارتی، صفت ذاتی انسان، فاعل شناسا بودن و یا مُدرک بودن است. به عبارت دیگر، ذات بشر، برقراری همین نسبت ادراکی با جهان پیرامون است. از سوی دیگر، صفت ذاتی شیء و یا موجود در جهان پیرامون، ابژه و یا متعلقِ آگاهی قرار گرفتن خواهد بود. بنابراین، در سوبژکتیویسم دکارتی، شیء یا موجود چیزی است که به واسطۀ فاعل شناسا(سوژه) فهم می‌شود و این همان چیزی است که هایدگر نام آن را سوبژکتیویسم میگذارد.

در فلسفۀ قارهای قرن بیستم عموما و در سنت پدیدارشناسی خصوصا، با ظهور هوسرل و سپس هایدگر، سوپژکتیویسم دکارتی قویا نقد میشود. در این زمینه، هایدگر بر این باور بود که در تاریخ فلسفه، مُدرک بودن (فاعل شناسا بودن / صاحب آگاهی بودن) همواره به عنوان ویژگی متمایزکنندۀ انسان از دیگر موجودات فرض شده است و رابطۀ ادراکی پیشتر ذکرشده با جهان پیرامون، مبنای هر رابطۀ دیگر میان انسان با اشیاء، با دیگران و با خودش در نظر گرفته شده است.

اما هایدگر معتقد بود که انسان باید دو گانۀ ابژه و سوبژه را رها کند و نوعی دسترسی مستقیم و بیواسطۀ سوژه به جهان را در نظر گیرد. از نظر هایدگر چنین چیزی، نه به معنای نوعی خلسۀ صوفیانه در حالتی غیر از آگاهی طبیعی زندگی روزمره است، و نه به معنای فرو رفتن در اوهام و افکار خیالی و نه حتی به معنای پذیرش نوعی شهود عقلی است که به واسطۀ آن بتوان به حقایق خاصی در این عالم یا به وحدتی با واقعیت بنیادین جهان دست یافت. از نظر او نه تنها واقعیت برای آگاهی و ادراک آدمی قابل دسترس است، بلکه نحوۀ هستی آدمی اساسا چیزی نیست جز همین دسترسی مستقیم و بی واسطه به عالم. به عبارت دقیقتر هایدگر میگفت: از سوژه ای سخن بگوییم که در جهان است؛ نه سوژه ای که از جهان فاصله می‌گیرد. در این زمینه، هایدگر از مفهوم “دازاین”۳ به جای مفهوم سوژه استفاده کرد. او به هنگام استفاده از واژۀ دازاین، نوعی مواجۀ غیرمفهومی(غیرادراکی) با هستی را که اولا و بالذات متضمن نفی سوبژکتیویسم دکارتی بود، مدنظر داشت.

در فلسفۀ هایدگر، برخلاف تصویر آدمی در فلسفۀ دکارتی، انسان جوهری جدا  از جهان و طبیعت نیست که درون جوهر مستقل دیگری به نام جهان زندگی کند، بلکه آدمی و جهانش دو امر تفکیک ناپذیرند. به سخن دیگر، هرگونه رابطۀ ما با جهان مبتنی بر رابطۀ ادراکی ما با جهان و اشیاء نیست، بلکه بر عکس، رابطۀ ادراکی ما با جهان و با موجودات، مبتنی بر رابطۀ غیرادراکی و وجودی ما با اشیاء و جهان است. تمامی تلاش هایدگر این است که نشان دهد رابطۀ خاصی میان انسان با جهان و اشیاء وجود داردکه در این نوع از ارتباط خاص، نه فاعل شناسایی(سوژه) و نه متعلق شناسایی(ابژه)، هیچیک حضور ندارند، بلکه باید گفته شود که این نحوۀ ارتباط نوعی جمعشدن و یگانگی است.

جالب توجه است که آموزههای هایدگر در این دوران با اندیشه های بودیستی و شرقی نزدیکی قابل توجهی دارد. یکی از نمادهای تفکر و جهانبینی شرقی و بودیستی در ایران سهراب سپهری است؛ شاعر و نقاش محبوب کاشانی که عمیقا دلبستۀ طبیعت بود؛ نبضش با نبض درختان میزد، فلسفهاش لاجوردی بود و در سمت پرنده فکر میکرد. برای او نیز همچون هایدگر ارتباط میان انسان و جهان بدون واسطه و مستقیم و فارغ از مفاهیم و ذهنگرایی بود.

 در این زمینه، در شعر «از آبها به بعد” سپهری بر این باور است که در روزگاری که دانش لب آب زندگی میکرد، انسان هنوز از طبیعت چنین فاصلهای نگرفته بود و چنین ارتباط مفهومیِ پیچیده و غامضی را با آن برقرار نکرده بود:

روزی که/ دانش لب آب زندگی میکرد/ انسان/ در تنبلی لطیفِ یک مرتع/ با فلسفههای لاجوردی خوش بود./ در سمت پرنده فکر میکرد/ با نبض درخت، نبض او میزد/ مغلوب شرایط شقایق بود/ مفهوم درشت شط/ در قعر کلام او تلاطم داشت/ انسان/ در متن عناصر/ می‌خوابید/ نزدیک طلوع ترس، بیدار/ میشد.۴

در حقیقت، نگاه سپهری به طبیعت و جهان پیرامون نگاهی پیشامفهومی و ارتباط او با جهان، ارتباطی وجودی و مستقیم و بدون واسطه است:

یک نفر آمد/ تا عضلات بهشت/ دست مرا امتداد داد/ یک نفر آمد که نور صبح مذاهب/ در وسط دگمه های پیرهنش بود/ ….. مثل پریروزهای فکر جوان بود/ حنجرهاش از صفات آبی شطها/ پر شده بود/ یک نفر آمد کتاب های مرا برد/ روی سرم سقفی از تناسب گلها کشید/ عصر مرا با دریچههای مکرر وسیع کرد/ میز مرا زیر معنویت باران نهاد/ بعد، نشستیم/ حرف زدیم از دقیقههای مشجر/ از کلماتی که زندگیشان، در وسط آب میگذشت/ …..بعد/ دست در آغاز جسم آبتنی کرد/ بعد، در احشای خیس نارون باغ/ صبح شد.۵

و یا در جای دیگر:

و خدایی که در این نزدیکی است:/ لای این شب بوها، پای آن کاج بلند/ روی آگاهی آب/ روی قانون گیاه…۶

همچنین لازم است در اینجا بر این نکته مهم در فلسفۀ هایدگر مجددا تأکید نمایم. هایدگر بر این باور بود که:

الف. شیء چیزی نیست که تحت مفاهیم  فاعل آگاهی (سوژه) قرار گرفته است. در حقیقت،وصف ذاتی و اساسی شیء، ظهور و حاضر بودن است.
ب.  انسان صرفا فاعل آگاهی(سوبژه) نیست: حقیقت وجود آدمی بیش و پیش از آن که فاعل آگاهی بودن(سوبژه) باشد، در این امر نهفته است که او در این عالم است و با موجودات و با وجودِ موجودات، ارتباط و نسبتی دارد. به عبارت دقیقتر، آدمی همان در-عالم-بودن است.

توصیفِ،”دو ویژگیِ ظهور و حاضر بودنِ” موجودات و “در-عالم-بودنِ” انسان دراین شعر سپهری به روشنی مشهود است:

صبح است/ گنجشک محض میخواند/ پاییز روی

 وحدت دیوار/ اوراق میشود./ … حسی شبیه غربت اشیاء/ از روی پلک میگذرد./ … بین درخت و ثانیۀ سبز/ تکرار لاجورد/ با حسرت کلام می‌آمیزد./ ….. باید کتاب را بست/ باید بلند شد/ در امتداد وقت قدم زد،/ گل را نگاه کرد،/ ابهام را شنید./ باید دوید تا ته بودن./ …../ باید نشست/ نزدیک انبساط/ جایی میان بیخودی و کشف

پی نوشتها:

۱- من اندیشنده: فاعل شناسا: مُدرِک: فاعل آگاهی: سوژه

۲- متعلق آگاهی: شیئی که تحت مفاهیم فاعل آگاهی(سوژه) قرار گرفته است: ابژه

۳- Dasein

۴- شعر «از آب ها به بعد» از دفتر ما هیچ ما نگاه

۵- شعر «تا نبض خیس صبح» از دفتر حجم سبز

 ۶- شعر صدای پای آب

 ۷- شعر  هم سطر، هم سپید

منابع:

  • بابک احمدی، هایدگر و پرسش بنیادین، تهران، مرکز، ۱۳۸۶
  • بیژن عبدالکریمی، هایدگر و استعلا: شرحی بر تفسیر هایدگر از کانت، تهران، نقد فرهنگ، ۱۳۸۱
  • سروش دباغ، فلسفه لاجوردی سپهری، تهران، صراط، زمستان ۱۳۹۴
  • محمدرضا واعظ شهرستانی، ” پله‌های کنجکاوی: گفت و گوی محمدرضا واعظ شهرستانی و دکتر سروش دباغدربارۀ فروغ فرخزاد”، ماهنامۀ اطلاعات حکمت و معرفت، شمارۀ ۱۳۲، فروردین ۱۳۹۶.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *