اخبار حوزۀ فرهنگ و هنر, یادداشت ها

محاوره خوانی “لوسیس” افلاطون

“در شهر اگر دوستی درست فهم نشود، آیا قانون ضمانت اجرایی خواهد داشت؟ به واقع فهم چیست؟ قانون چیست؟ دوستی چیست؟” [1]

 

دوست عزیز، پژمان گلچین- سرپرست گروه محاوره‌خوانی لوگوس- روزهای 18 مهر لغایت 23 مهرماه در تماشاخانۀ سه نقطه سالن خسروشکیبایی همراه با گروه خود به محاوره‌خوانی محاورۀ “لوسیس” افلاطون می‌پردازند. او سال گذشته نیز به محاوره‌خوانی رسالۀ لاخس پرداخت که با استقبال گستردۀ دوستاران فرهنگ روبه رو شد. این دوست عزیز پوستر این برنامه را برای مؤسسه ارسال کرده‌ است که  من آن را در اینجا ضمیمه خواهم کرد. مؤسسۀ پیدایش رویش دیگر کار ایشان را به غایت می‌ستاید و برای ایشان و اعضای گروه لوگوس آروزی موفقیت دارد.

محمدرضا واعظ

94/07/11

 

محاوره خوانی نوعی خوانش متن است که با به کار گرفتن هنر در خدمت متن، قصد دارد توجه مخاطب را به دقایق و لحظات اندیشمندانه و فلسفی متون افلاطون نزدیک کند و صرفا مبنایش ارجاع به مفهوم پرسش است از آن جهت که انسان در جهان می‌زید و از چیستی و چگونگی و چرایی می‌پرسد. این سبک متن خوانی یک نوع حجم دادن به متون افلاطون است که آغازین‌ترین متن‌های فلسفی در تاریخ اندیشه‌ی جهان آدمی‌است. ما تلاش می‌کنیم در خوانش این متون از هر تکنیکی در هنر و زندگی و محاوره استفاده کنیم ؛ تا نحوه ی پرسشگری را برای مخاطب نیمه آشنا و آشنا به آن متون، باز-آفرینی کنیم و برای همین ادعا میکنیم، کار ما تئاتر یا نمایشنامه خوانی نیست و البته کنسرت موسیقی هم نیست. همه ی همکاران ما که از نیروهای فعال و خوب عرصه ی هنر و اندیشه می باشند باشد که ما را در کار یارى نموده اند.

محل:  تماشاخانه سه‌نقطه – سالن خسرو شکیبایی

دوره اجرا:  يكشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۴ – پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴

ساعت:  ۱۸:۰۰

مدت:  ۲ ساعت

بهای بلیت:  ۱۵,۰۰۰ تومان

 

نویسنده:  افلاطون

کارگردان:  پژمان گلچین

بازیگران:  (به ترتیب حروف الفبا) فرشید آزادی، امیرحسین جلالی، پوریا خالدیان، علی نورانی، تیگران همتیان

 

آهنگساز و رهبر گروه موسیقی ری را: علی بلبلی

دراماتورژ: علی نورانی

منشی صحنه: سپیده شریفی نژاد

روانشناس متن: عباس خانی، گیو نصیری

مسئول روابط عمومی: محبوبه آب برین

مدیر اجرایی: منا رهنماى حقیقى

صحنه خوان: فرشیده اسدی

موسیقی محاوره خوانی لوسیس: آهنگساز و رهبر گروه موسیقی ری را: علی بلبلی

خواننده سوپرانو: ژیلا حریری

خواننده متسو سوپرانو: پروین برومند

خواننده باس: مهدی تبریزی (آریابد)

نوازندگان: گیتار: میلاد ناصری

کوبه ای: مصطفی لک

کلارینت: امیرحسین اصفهانیان

 

شماره تماس:

۰۹۱۹۲۱۲۷۱۱۵

 

نشانی: میدان ولی عصر، بلوار کشاورز، بعد از خیابان فلسطین خ کبکانیان، نبش کوچه مرتضی‌زاده، پلاک ۱۰ و ۱۲

تلفن: ۸۸۹۵۲۴۴۰

[1]  بخش‌هایی از رسالۀ لوسیس افلاطون

 

اگر علاقه‌مند هستید در مورد این رساله بیشتر بدانید، می‌توانید متن پیش رو را بخوانید:

افلاطون رساله لوسیس را، که در آن سقراط با جمعیت کوچک دوستان به گفتگو در باب دوستی مشغول است، این‌گونه به پایان می‌برد: «وقتی لوسیس و منکنوس برخاستند که بروند به آن‌ها گفتم منِ پیرمرد [سقراط] و شما جوانان نمایش مضحکی دادیم. حاضران به ما خواهند خندید و خواهند گفت که ما لاف دوستی می‌زنیم و عاقبت نتوانستیم روشن کنیم که دوست کیست و دوستی چیست.»

به زعم سقراطِ فروتن و نامطمین ما کور در کار خویش هستیم. اما نه برای سقراط و نه برای هرکس دیگر، درانداختن طرح دوستی، الزاماً متوقف بر درک ماتقدم از سرشت دوستی و دوست حقیقی نیست. می‌توان دوستان صمیمی و همدلی به گرد خود جمع آورد، بی‌آن‌که از رمز و راز این رابطه و لوازم و عواقب آن، پیشاپیش آگاه بود. در این‌جا، و بسیار جاهای دیگر، نظریه به دنبال غریزه می‌رود، نه آن‌که شوق و تمایل به دوستی، منتظر بماند تا نظریه حکم خود را صادر کند. اما همین قدر که رشته دوستی در تاروپود زندگی ما تنیده است و طعم آن مدام ما را می‌نوازد و می‌آزارد، توجه به این مفهوم را حایز اهمیت می‌کند.

برای این‌که روشن کرده‌باشیم مراد ما از دوستی چیست و از این مفهوم چه نوع رابطه‌ای را منظور نظر داریم، این تعریف را پیشنهاد می‌کنم: دوستی، پیوندی متقابل است معطوف به بده و بستان خوش‌نیتانه لذت و فایده. طبق این تعریف، مفهوم دوستی فراهم‌آمده از چند پیش‌شرط و موضوع است. پیش‌شرط‌ها به این صورت‌اند: 1. دوستی مبادله بالمثل احساسات پرمهر و اراده نیک‌خواهانه است. 2. این عواطف پرعطوفت و اراده نیک‌خواهانه باید ذات‌البینی دو جانب باشد. 3. آن اراده و عواطف باید به هر دو طرف معلوم باشد.

این شروط، دوستی را از «دوست‌داشتن» متمایز می‌کند. این تمایز به این معنا است که دامنه مفهومیِ دوستی بسی تنگ‌تر از قلمرو کران‌ناپذیر دوست‌داشتن است. ما علاقه شوق‌آمیزی به چیزهای مطلوب و محبوب داریم. مثل ستارگان سیمنا، شعر، غذاهای خوش‌گوار و بسیار چیزهای دیگر. ما «دوست‌دار» این چیزها هستیم. آیا دوست آن‌ها هم هستیم؟ من دوست‌دار لئوناردو دی‌کاپریو احساسات مهرآمیزی دارم اما از احساسات متقابل او بی‌خبرم، چه‌بسا اصلاً او دوست‌دار من نباشد. بنابراین علاقه من به او یک‌سویه است. در مورد شعر و غذا، وضع آشکارتر از این است. نمی‌توان گفت شعر یا غذا، متقابلاً هم‌چون شوق ما به آن‌ها، به ما احساسات مهرآمیز دارند و طالب خیر (لذت و منفعت) ما هستند.

نسبت دو مفهوم دوستی و دوست‌داشتن، عموم و خصوص مطلق است. درحالی‌که دوست‌داشتن شرط لازم دوستی است، هر دوست‌داشتنی به معنای دوستی نیست. در دوستی، دوست‌دار همان دوست‌داشته است و دوست‌داشته همان دوست‌دار. عاشق، معشوق است و معشوق، عاشق. این دو کس شأن و حرمت همسان دارند. اما در دوست‌داشتن چنین نیست. رابطه یک‌جانبه است، دوست‌دار را دوسته‌داشته، دوست نمی‌دارد، یا حداقل از علاقه او به خود بی‌خبر است. این تفاوت، تمایل و ترجیح ما به دوستی بیش از دوست‌داشتن را آشکار می‌کند. در آن‌جا که در عین دوست‌داشتن، دوست هم داشته می‌شویم خرسندتریم تا آن موقعیتی که فقط دوست می‌داریم، بدون آن‌که متقابلاً دوست هم داشته شویم. دوست‌داشتن بدون دوست داشته‌شدن ناخرسندی می‌آورد. مشتاقی ما به دوست‌داشتن در عین دوست‌ داشته‌شدن است. نتیجه این‌که دوستی، برتر از دوست‌داشتنِ صرف است.

تا این‌جا به شروط مفهوم دوستی پرداختیم. اما دوستی واجد موضوع نیز هست. مراد از موضوع، آن محرکاتی است که افراد دو جانب دوستی را به هم متمایل می‌کند و چنان حلقه وصل، آن‌ها را به هم می‌پیوندد. ما صرفاً چیزی را می‌توانیم دوست داشته باشیم که به درد ما بخورد. دوستی نیز که بر دوست‌داشتن دو سویه بنا یافته است، با کارایی پیوند دارد. به تعبیر دیگر، نمی‌توان با کسی از در دوستی درآمد، مگر آنکه، آن‌کس نیازی از نیازهای ما را برآورده کند. پس مجامله نوعی معامله نیاز است. و نیاز چونان محرک، باعث هم‌پیوندی افراد در یک رابطه ویژه است.

سه نوع محرک داریم، و بر این اساس سه نوع دوستی داریم. دوستی که بنیاد آن بر فایده است و دوستی که معطوف به لذت و امور خوشایند است و قسم آخر که محرک دوستی، محبوبیت ذاتی دوست‌داشته است، نه لذت و فایده. (این تقسیم‌بندی اهمیت صوری دارد. در روابط واقعی همیشه ممکن است رابطه دوستی تلفیقی از هر دو محرک باشد.)  در دو نوع نخست، که انگیزه، منفعت‌طلبی و لذت‌جویی است، پیوند دوستی تنها در صورتی شکل می‌گیرد که دو جانب دوستی قادر به فایده‌رسانی به یک‌دیگر باشند و نیز لذت‌شان در یک موضوع باشد. جز این، آب‌شان در یک جوی نخواهد ریخت و پیوند دوستانه آن‌ها برقرار نخواهد شد. دوام این دوستی‌ها فقط تا زمانی است که بده و بستان فایده و لذت جریان داشته باشد. با زوال موضوع (فایده و لذت)، زوال دوستی نیز رقم خواهد خورد. از دیگر سو، تنها آنانی می‌توانند در این نوع دوستی‌ها مشارکت کنند و دوستان زیادی بیابند که فایده‌رسان و لذت‌ده باشند. آنانی که فایده‌ناآور، افسرده‌دل و فاقد نشاط‌اند اغلب بیرون از رنجیره دوستی، تنها می‌مانند.

انواع دوستی پیش‌گفته، غایت‌گرایانه است. در این گونه دوستی‌ها، دوستی نه بخاطر خود دوستان، بلکه بخاطر نتیجه‌ای است که از این پیوند حاصل می‌آید. به عبارت دیگر، دوستان، دوست یک‌دیگر نیستند، بلکه دوست منفعت و لذت‌اند. رابطه آن‌ها سوداگرانه است و هریک نه دلداده دیگری، بلکه دل‌سپرده فایده خویش‌اند. به حکم منفعت‌محور بودن این پیوندها، دوستی در این معانی، رابطه ابزاری، موقتی و عام است. برای دو جانب دوستی، تنها مطلوب پایدار، منفعتش است و چون روابط او کاسب‌کارانه است، دوستی برای او چیزی بیش از یک ابزار نیست و چون ابزارها می‌توانند ناکارامد شوند، پس روابط دوستانه موقتی‌اند. و نیز چون هرکسی بتواند منافع ما را حمایت کند؛ می‌تواند دوست ما هم باشد، تقریباً با همگان می‌توان باب دوستی گشود.

از این واقعیت که دوستی فایده‌بنیاد یا لذت‌بنیاد است، نباید چنان نتیجه گرفت که هیچ تفاوتی میان روابطه دوستانه و روابط کاسب‌کارانه وجود ندارد. دوستی در هر قسم آن، آیینی متفاوت با دیگر اقسامِ روابط است. این امر مسلم را قبول داریم که هرکس، در هر مرتبه و رابطه‌ای دوست‌دار خیر شخصی خویش است. در پیوند دوستی نیز، افراد خیر شخصی خویش را دنبال می‌کنند. اما آنچه دوستی را ماهیت دگرسان می‌بخشد و از دیگر مبادلات کاسب‌کارانه متمایز می‌کند این واقعیت است که دوستان از راه دوست‌داشتن خیر خود، موجب خیر دوست نیز می‌شوند. در روابط کاسب‌کارانه، آنچه برای افراد ذی‌دخل اهمیت واقعی دارد خیر شخصی آن‌هاست. این‌که منبع و فراآورنده خیر خود را دوست بدارند، تنها اهمیت ثانوی دارد. اما در پیوند دوستی خیر فرد و فراآورنده خیر فرد، اهمیت برابر دارد و یکسان دوست‌ داشته می‌شود. رابطه دوستی، هرچند نوعی مبادله است. اما حساب‌گرانه نیست. به همین سبب در رابطه دوستی، خواست سلطه و بهره‌کشی لگام‌گسیخته از دیگران، تعدیل یا حتا تعطیل می‌شود.

نوع سوم دوستی هم وجود دارد که محرک آن محبوبیت ذاتی فرد است نه منافعی که از او به دیگران می‌رسد. در این نوع دوستی، موضوع دوستی، خود دوستان‌اند، نه لذت یا فایده (لااقل لذت و فایده در شکل‌گیری رابطه و دوام آن اولویت ندارد.) خود دوستان به این معنا موضوع دوستی واقع می‌شوند که متقابلاً صاحب سجایا و ملکاتی‌اند که شخصیت و سبک زندگی آن‌ها را برای دو جانب دلنشین و ستودنی می‌کند. دوستی در صورت‌های پیشین، پیوندی سهل‌الوصول و سست است. اما در صورت اخیر، چون دل‌بستن و دل به دست آوردن در فقدان هر گونه نفع‌جویی اتفاق می‌افتد، وقت و الفت زیاد لازم دارد تا پیوندی دوخته یا دریده شود.

در انواع پیشین، دوست به علتی به دوستش محبت می‌ورزید و آن‌گاه که علت از میانه برمی‌خواست، دوستی هم پایان می‌یافت. اما در معنای اخیر، چون علت دوستی، خود دوستان‌اند و نه چیزی جز آن‌ها، رابطه از شایبه فایده پاک است. این امر دوستی را بی‌ریاتر، محکم‌تر و پردوام می‌کند تا آن‌جا که در فقدان هر نوع فایده‌ای، دوست با دوست بر سر مهر می‌ماند. از ویژگی‌های همین نوع دوستی است که گفته‌اند «دوست نفس دوم است.» و در همین مقام است که همدلی و همیاری به نهایت درجه خلوص می‌رسد تا آن‌جا که دوست‌دار، خاطر یاران را بر مصالح خویش مقدم می‌دارد و بدون هیچ‌گونه حیف و دردی، منافع خویش را قربانی مصالح دوست می‌کند.

در حالی‌که دوستی در دو صورت نخست آن، مشوب و ناخوشایند به نظر می‌رسد، در این معنای اخیر، زیبنده و دل‌کش جلوه می‌کند و برای اغلب مردم، صورت کمال مطلوب از روابط انسانی است. اما مسئله این است که روابط واقعی ما در زندگانی عینی با کدام‌یک از این صورت‌ها موافق و مطابق است. با این سنگ محک، سنگینی ترازو به جانب انواع نخست است. اما چنان نیست که دوستی در معنای سوم، فقط چونان تصور آرمانی، موجودیت برون‌ذهنی نداشته باشد. در روابط دوستانه ما حضور دارد، اما حضور نادر و کمیاب. اگر اندکی خوش‌اقبال باشیم، همیشه ممکن است دوستانی با این ویژگی‌نما وارد شبکه دوستی ما شوند و طعم گوارای یک دوستی بی‌ریا را به ما بچشند.

دوستی تبادله نیات و خدمات است و نطفه و شیرازه آن با محرکاتی بسته می‌شود که عواطف دو جانب را به همدلی و رفتار آنان را به هم‌یاری سوق می‌دهد. ما این محرکات را بسیار گسترده‌تر از دایره دوستان خود اعمال می‌کنیم. یا می‌توانیم نسبت به افراد زیاد حس الفت نشان دهیم و با آن‌ها معامله‌ای کنیم که با دوستان خود می‌کنیم. اما این بده و بستان‌ها، همیشه به یک پیوند پایدار و صمیمانه نمی‌انجامد. حال مسئله این است که محرکات دوستی در جان چگونه افرادی با چه ویژگی‌نمایی کارگر می‌افتد و پیوند دوستی را به عمل می‌آورد.

بیاید فرض کنیم این افراد همانندانند. ناهمانندان دوست هم نتوانند شد، زیرا مخالف دوست مخالف نمی‌شود. پس همانندانند که به دوستی می‌گرایند. همانندی، به خصایصی اشاره دارد که دو جانب دوستی مشترک دارند که از همسانی در شیوه تفکر و علایق شروع می‌شود و تا هر محدوده وسیع‌تر باشد، شدت همانندی بیش‌تر خواهد بود و پیوندی حاصل از آن نیز محکم‌تر. این‌که دوست آینه دوست خوانده می‌شود، همین فرض را برملا می‌کند. بنابراین الفت و موافقت از مشابهت برمی‌خیزد و اختلاف نمی‌تواند شالوده دوستی قرار گیرد. اما این ادعا مناقشه‌انگیز است. اگر همانندانند که به دوستی می‌گرایند چگونه می‌توان این واقعیت را نادیده گرفت که آنان که بیش‌تر هماننداند بیش‌تر در ستیزاند و ریشک و کینه‌ای بیش‌تری به هم دارند: «کوزه‌گر با کوزه‌گر می‌ستیزد، شاعر با شاعر و گدا با گدا.» باری دو شاه در یک اقلیم نمی‌گنجد.

ما دوست‌دار کسی هستیم که منبع و فراآورنده سعادت ماست و آن‌که همانند ماست قابلیت لذت‌دهی و سودرسانی به ما ندارد. زیرا همانندان در داشته و نداشته خود برابر‌اند و نمی‌توانند چیزی مبادله کنند. پس همانندی حلقه وصل دوستی نیست، باید اختلاف باب دوستی را باز کند. اما اختلاف نمی‌تواند دوستی را شیرازه‌بندی کند. زیرا دوستی مبادله متساوی است. میان آنکه بیش‌تر دارد و آنکه کم‌تر دارد مبادله متساوی رقم نخواهد خورد. این مبادله برای جانب اول متضمن هیچ فایده‌ای نیست. لذا چشم‌داشت دوستی خدایگان و بنده، دارا و نادار خلاف واقع است.

گمان می‌کنم توجه به واقعیت جاری زندگی و تجارب ما از دوستی‌های خود و دیگران اصل همانندی را تقویت می‌کند. همیشه مواردی از دوستی شاه و گدا و گدا با گدا وجود داشته است. اما آنچه فراوانی بیش‌تر دارد دوستی گدا با گدا است نه دوستی شاه با گدا. از جانب دیگر، هرگاه فاصله‌ای در مقام دو دوستِ برابر پیش می‌آید رابطه آن‌ها اغلب رو به زوال می‌رود نه این‌که تحکیم یابد. به یاد آوریم که چه تعداد از دوستان خود را بخاطر تفاوت‌ها و اختلاف‌های که میان ما افتاده است، از دست داده‌ایم. بنابراین دوستی چونان مبادله مساویانه نیات و خدمات در رابطه‌ای تحقق می‌یابد که افراد دو جانب آن برابر و همانند باشند تا به همان مقدار که یک جانب خیر خود را می‌جوید به خیر دیگری نیز بیفزاید.

حالا که حلقه وصل مفقوده خود را در همانندی و برابری یافته‌ایم دستخوش مشکل بزرگ‌تر می‌شویم. اصل همانندی و برابری به یک تناقض رفع ناشدنی می‌انجامد: دوستان باید به حکم دوستی طالب بی‌قید و شرط خیر هم باشند. و خیر هرکس در این است که از وضع موجودی که دارد اما مطلوب او نیست، به وضع مطلوبی که موجود نیست دست یابد. اما وقتی آن وضعِ مطلوبِ ناموجود، موجودیت یافت، برابری آن‌ها که اساس دوستی‌شان بود، به هم می‌خورد. بنابراین دوستان با طلب امور نیکو برای یک‌دیگر، زوال دوستی خود را آرزو می‌کنند. این یک تناقض است. زیرا هم می‌خواهیم دوستی خود را حفظ کنیم و هم می‌خواهیم آن را خاتمه دهیم. یک راه اجتناب از این مخمصه، طلب آن مرتبه خیر برای دوست است که در عین رعایت شرط دوستی، قادر به نابودی آن نباشد. اما این یک نیرنگ است که نه تنها با خلوصِ نیت دوستانه سازگاری ندارد بلکه کاربست عملی آن نیز دشوار است.

تناقض فوق، یکی از دو تناقضی است که مفهوم دوستی گرفتار آن است. در تناقض اول، نفس دوستی خودش را نقض می‌کند. اما در تناقض دوم دوستی، چونان یک ارزش، در برابر ارزش دیگر (عدالت) قرار می‌گیرد. این تقابل، تقابل دو نوع تکلیف (مسئولیت) است که تزاحم اخلاقی دردسرسازی ایجاد می‌کند. منظور از تزاحم اخلاقی موقعیت‌های است که در آن دو عمل یا ارزش که به لحظ اخلاقی واجب‌اند متقابلاً ناسازگار می‌شوند، آنچنان‌که انجام یکی، امکان انجام دیگری را نفی می‌کند. موقعیت‌های زیادی پیش می‌آید که دوستی و عدالت را به مقابل هم قرار می‌دهد و یک بن بست‌ اخلاقی عبورناپذیر ایجاد می‌نماید.

تقابل مورد نظر، خیلی ساده به این صورت اتقاق می‌افتد: نام‌ها مسئولیت‌آفرین‌اند. هر نامی که بر ما حمل می‌شود، مسئولیت ویژه‌ای را نیز خودبه‌خود بر ما تحمیل می‌کند. مثل نام پدر که مسئولیت ویژه پدربودن را به همراه می‌آورد. و نیز نام دوست که مسئولیت ویژه دوستی را بر دوش ما می‌گذارد. همین‌که عهد دوستی می‌بندیم، خواسته یا نخواسته مسئولیت ویژه آن را نیز متقبل می‌شویم. این نوع مسئولت‌ها، مسئولیت‌های ویژه‌اند، عمومیت ندارند زیرا خاص پدربودن یا دوست بودن است و در برابر آن‌هایی‌که دوست‌شان نیستیم، مسئولیتِ خاص دوستی نیز نداریم.

در مقابل عدالت، یک مسئولیت عام است. زیرا ملزم هستیم که با همه عادل باشیم. هرچند که در روابط دوستانه قواعد عدالت جای ندارد اما موقعیت‌های وجود دارند که از عدالت‌گرایی گریزی نیست. مسئولیت ویژه دوستی ایجاب می‌کند که در همه حال طالب و حامی خیر دوست باشیم. اصلاً شرط لازم دوستی، جانبداری از دوست و منافع اوست. دوستی منافی بی‌طرفی است. اما در هر شرایطی خواست عدالت این است که به هرکس حقش داده شود، نه بیش و نه کم، حتا اگر این کار روابط دوستانه ما را تیره کند. حالا اگر دوست ما بیش‌تر از آنچه مستحق آن است مورد ارفاق و عنایت ما قرار گیرد و این کار حق کس دیگری را تضیع کند، دوستی را نیکو داشته‌ایم اما عدالت را پامال کرده‌ایم. اما اگر اصل عدالت را قاعده عمل خود قرار دهیم، مبجور به ترک ترجیحاتی می‌شویم که متضمن خیر دوست ماست.

در این گونه موقعیت‌ها عمل به طریق دوستی با عمل به طریق عدالت ناسازگار است. اگر بی‌طرفانه عمل کنیم، عدالت را رعایت کرده‌ایم اما خود‌به‌خود دوست را از خود رانده‌ایم. این یک تزاحم اخلاقیِ جان‌سوز است که بن‌بست عبورناپذیری را در برابر ما قرار می‌دهد. تنها زمانی این بن‌بست گشوده خواهد شد که به یکی از این دو تکلیفِ متزاحم اولویت دهیم. چنین اولویتی به این معنا است که یکی از این دو تکلیف در درجه پایین‌تر اخلاقی قرار دارد و باید ترک شود. برای افرادی که تعهد اخلاقی قوی در روابط عادلانه خود دارند و نیز به روابط دوستانه خود ارج می‌گذارند، به هیچ‌وجه آسان نیست در این بن‌بست را با فداکردن یکی از این دو ارزش، باز کنند. منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *