در دفاع از آزمون تورینگ*
محمدرضا واعظ شهرستانی
vaez@rooyeshedigar.ir
*این مقاله پیشتر در ماهنامه علمی-تخصصی اطلاعات حکمت و معرفت، بهمن ۱۳۹۳، شمارۀ 106 منتشر شده است.
چکیده:
تورینگ در مقالۀ سال 1950 خود، توجیهی برای جایگزینی سؤال «آیا یک ماشین میتواند در بازی تقلید[1] موفق شود؟» به جای سؤال اصلی مقاله، یعنی «آیا ماشینها میتوانند فکر کنند؟» ارائه نمیکند و این موضوع بهعنوان شکافی تبیینی در آزمون تورینگ مطرح میشود. در این مقاله استدلال خواهم کرد که پاسخ مثبت به سؤال اصلی و اولیۀ آزمون، به معنای نسبتدادن قابلیت تفکر به ماشینهاست. این در حالی است که پاسخ مثبت به سؤال جایگزینشده، به معنای نسبتدادن قابلیت تعامل زبانی به ماشینهاست. در چنین وضعی، دفاع از آزمون تورینگ، نیاز به برقراری ارتباطی میان فکر و زبان دارد؛ رابطهای که بتواند دربرگیرندۀ توجیهی مناسب برای جایگزینی قابلیت تعامل زبانی در سؤال دوم به جای قابلیت تفکر در سؤال اول باشد. در این زمینه، نظریۀ عدم اولویت زبان و فکر دیویدسون بهعنوان رویکردی درجهت دفاع از این آزمون ارائه میشود.
کلمات کلیدی: آزمون تورینگ، قابلیت تعامل زبانی، قابلیت تفسیر، زبان و فکر، نظریۀ عدم اولویت دیویدسون.
- مقدمه
آیا یک کامپیوتر با برنامۀ مناسب میتواند فکر کند؟ هوش مصنوعی به دنبال یافتن پاسخی برای این پرسش است. در دهههای اخیر، امکان هوشمندی کامپیوترها توجه فیلسوفان ذهن و متخصصان هوش مصنوعی را برانگیخته است. یکی از نظریات معروف در این زمینه، آزمون تورینگ است. آلن تورینگ،[2] فیلسوف انگلیسی که مبدع نظریۀ ماشینهای مجرد است، در سال 1950 به طراحی آزمونی برای سنجش هوشمندی کامپیوترها پرداخت. او مقالۀ خود را با طرح این سؤال آغاز میکند: «آیا ماشینها میتوانند فکر کنند؟» تورینگ لازمۀ درک این سؤال را ارائۀ تعریفی روشن از کلمات «ماشین» و «فکر» میداند. تورینگ باتوجهبه اینکه تعریف این کلمات ازطریق کاربرد عادی آنها امکانپذیر است، این روش را برای پاسخگویی به این سؤال، خطرناک و نادرست میانگارد و چنین سؤالی را بیمعنی ارزیابی میکند و بهمنظور روشنترکردن سؤال و استفاده از کلماتی بدون ابهام، بلافاصله سؤال دیگری را جایگزین این سؤال میکند. سؤال دوم چنین است: «آیا یک ماشین میتواند در بازی تقلید موفق شود؟»
در مقالۀ تورینگ، بازی تقلید را سه نفر انجام میدهند: یک مرد، یک زن و یک بازپرس؛ با این توضیح که جنسیت بازپرس اهمیتی ندارد. در این بازی، بازپرس در اتاقی جداگانه و بهصورت پنهان از دو نفر دیگر قرار میگیرد. وظیفۀ بازپرس در این بازی، شناسایی جنسیت هر فرد است؛ به این صورت که او باید تشخیص دهد کدام فردْ مرد و کدام فردْ زن است و اگر این کار را بهدرستی انجام دهد، در بازی موفق شده است. بازپرس برای شناسایی میتواند سؤالهایی را از هریک از آن دو نفر بپرسد؛ البته برایاینکه صدای افراد در هنگام پاسخگویی در شناسایی افراد به بازپرس کمک نکند، سؤالات بهصورت کتبی پرسیده میشوند. روند بازی به این شکل است که در هنگام پاسخگویی به سؤالات بازپرس، زن درجهت کمک به بازپرس برای موفقیت در بازی و مرد درجهت فریبدادن بازپرس، تلاش میکند. در ادامۀ مقاله، تورینگ جای مرد را در این بازی با یک ماشین عوض میکند و سؤال دوم یعنی سؤال «آیا یک ماشین میتواند در بازی تقلید موفق شود؟» را به جای سؤال اول مطرح میکند. تورینگ در مقالۀ خود درمورد موجهبودن این جایگزینی هیچ توضیحی نمیدهد و تنها به مبهمبودن واژههای «تفکر» و «ماشین» در سؤال اول اشاره میکند و سؤال دوم را فارغ از ابهام دانسته و به همین توضیح برای جایگزینی بسنده میکند. در نقد و بررسی این آزمون، ارائهنکردن توجیهی مناسب در جایگزینی سؤال دوم به جای سؤال اول، بهعنوان شکافی تبیینی در این آزمون مطرح میشود. در واقع در این مقاله، تورینگ دلیل موجهی را ارائه نمیکند که چرا سؤال دوم میتواند جایگزین سؤال اول شود (تورینگ، 1950: 433تا434). هدف ما در این مقاله، یافتن توجیهی مناسب برای مجازشمردن این جایگزینی است تا از این طریق بتوانیم همدلانه به دفاع از این آزمون بپردازیم. در این بررسی از نظریۀ معروف فیلسوف معاصر آمریکایی، دونالد دیویدسون (1917تا2005)[3] در ارتباط با رابطۀ فکر و زبان بهره خواهیم برد که در ادامه شرحی اجمالی دربارۀ آن خواهیم داد. در این مقاله، ما این نظریه را بدون اثبات و بهعنوان یک پیشفرض در حکم رویکردی در دفاع از آزمون تورینگ به کار خواهیم برد. توجیه این نظریۀ فلسفی را باید در نوشتههای دیویدسون جستجو کرد.
- آزمون تورینگ
در اکتبر 1950 آلن تورینگ پیشبینی کرد که تا سال 2000 ساخت کامپیوتری که حداقل سیدرصد شانس برای فریب بازپرس دارد، امکانپذیر خواهد بود؛ بهطوریکه بازپرس در تشخیص انسان از کامپیوتر دچار اشتباه شود (تورینگ،1950: 442). در این آزمون یک بازپرس پشت دو چاپگر قرار میگیرد؛ بهطوریکه یک چاپگر به یک پایانۀ بهکارگرفتهشده توسط یک زن و چاپگر دیگر به یک کامپیوتر دیجیتالی متصل شده است. زن و کامپیوتر از شخص بازپرس پنهان هستند. تورینگ به بازپرس تنها پنج دقیقه برای گفتوگو وقت میدهد. همچنین بازپرس برایاینکه بتواند تعیین کند کدام پایانه به کامپیوتر متصل است و کدام پایانه توسط یک انسان مدیریت میشود، سؤالهایی را خطاب به هرکدام حروفنگاری (تایپ) میکند. روند آزمون به این شکل است که زن درجهت کمک به بازپرس برای موفقیت در آزمون تلاش میکند؛ درحالیکه کامپیوتر درجهت فریبدادن بازپرس برنامهریزی شده است. این آزمون زمانی نتیجه خواهد داد که فرد بازپرس تعیین کند که کدام پایانه متصل به کامپیوتر است و کدام پایانه متصل به زن (دیویدسون، 1990: 78). درصورتیکه کامپیوتر موفق به فریبدادن بازپرس شود و آزمون را با موفقیت پشت سر بگذارد، تورینگ ادعا میکند که کامپیوتر میتواند فکر کند. البته این یک آزمون یکطرفه است؛ به این معنی که اگر کامپیوتر در فریبدادن بازپرس موفق نشود، ادعایی نمیتوان کرد. در ادامه همان طور که در مقدمه گفته شد، بهمنظور استفاده از نظریۀ عدم اولویت زبان و فکر دیویدسون در حکم رویکردی در دفاع از آزمون تورینگ، به شرح این نظریه خواهیم پرداخت.
- نظریۀ عدم اولویت زبان و فکر دیویدسون
ارتباط میان فکر و زبان چیست؟ دیویدسون در مقالۀ معروف «فکر و زبان» (دیویدسون: 1975) با طرح این سؤال به تحلیل و بررسی نسبت میان فکر و زبان میپردازد. ازنظر او وابستگی زبان به فکر، بهروشنی مشهود است؛ زیرا زبان برای بیان افکار استفاده میشود؛ برای مثال هنگامی که شخصی جملۀ «شمع خاموش است» را بر زبان میآورد، این گزاره به شمعی در جهان خارج اشاره دارد که در زمان بیان این گزاره، خاموش است و شخص به این گزاره باور دارد. در واقع او با تولید چنین اصواتی در حال بیانکردن گزارهای است که تنها تحت چنین وضعیتی صحیح است. بهعبارتدیگر در صورت فقدان چنین باوری، یعنی باور به وجود یک شمع خاموش در جهان خارج، چنین اصواتی نیز در زبان تولید نخواهد شد و این بیانگر ارتباط باورها و زبان است.
بهطورکلی دیویدسون معتقدست که نه زبان و نه فکر هیچیک نمیتوانند به طور کامل بر حسب دیگری توضیح داده بشوند و هیچیک بر دیگری اولویت مفهومی و معرفتی ندارند. زبان و فکر هر دو به یکدیگر متصلاند؛ یعنی هریک برایآنکه فهمیده بشود، به دیگری نیاز دارد. بهعبارتدیگر از این نظریه این دو ادعا نتیجه میشود:
- ما برایاینکه بتوانیم فکر کنیم، نیاز به تعامل زبانی با دیگران داریم؛ یعنی باید توانایی تفسیر سخنان دیگران را داشته باشیم. این اصل را همچنین میتوان به این صورت نوشت: «اگر موجودی بتواند فکر کند، آنگاه باید دارای قابلیت تعامل زبانی باشد.»
ازنظر دیویدسون یک موجود نمیتواند افکاری داشته باشد؛ مگر آنکه او دستکم بهصورت بالقوه، مترجم و مفسّری از گفتار و سخنان دیگران باشد. ازنظر او نتیجۀ فوق، مستلزم تحویل فکر به زبان (مانند رفتارگرایی) نیست و او قائل به هیچگونه اولویت مفهومی یا معرفتی زبان بر فکر نیست. همچنین ما برای فکرکردن نیاز به مفاهیم داریم؛ چون تفکر ازطریق مفاهیم و تصورات انجام میگیرد. دیویدسون استدلال میآورد که برای داشتن شبکهای از مفاهیم، نیاز به مفهوم خطا داریم و برای داشتن مفهوم خطا، باید در تعامل زبانی با یک موجود دیگر قرار بگیریم تا ازطریق او بتوانیم به درستی و نادرستی افکار خویش پی ببریم. بنابراین برایاینکه بتوانیم فکر کنیم، باید در تعامل زبانی با موجودات دیگر باشیم؛ یعنی باید بتوانیم به تفسیر و ترجمۀ گفتار و اظهارات دیگران بپردازیم.
- ما برای تعامل زبانی با دیگران نیاز به فکرکردن داریم؛ یعنی باید مجموعهای از باورها داشته باشیم. این اصل را میتوان به این صورت نوشت: «اگر موجودی دارای قابلیت تعامل زبانی باشد، آنگاه باید بتواند فکر کند.»
دیویدسون معتقدست که یک فکر به وسیلۀ نظامی از باورها معیّن میشود. بهعبارتدیگر داشتن یک فکر به داشتن پیشزمینهای از باورها نیاز دارد؛ برای مثال، او میگوید: «فکرِ رفتن به یک کنسرت خاص را در نظر بگیرید. ما برای داشتن این فکر مجموعهای از باورها را در ذهن خود داریم؛ باورهایی چون “برای رفتن به این کنسرت نیاز به صرف هزینه و زمان دارم”، “میتوانم با حضور در این کنسرت از موسیقی مورد علاقۀ خود لذت ببرم” و چندین و چند باور دیگر. بنابراین من برای داشتن چنین فکری پیشزمینهای از باورها دارم که چنین فکری را برای من معیّن میکنند؛ اما، داشتن یک فکر خاص به داشتن باوری خاص وابسته نیست؛ یعنی من در زمینۀ رفتن به این کنسرت فکری دارم؛ اما تا زمانی که تصمیم بگیرم آیا به کنسرت خواهم رفت یا نه، باور خاص و ثابتی با این محتوا که “من به کنسرت خواهم رفت” ندارم و تا آن زمان من فقط پذیرای آن فکر خواهم بود.» بعد از مطرحکردن محوریت باورها برای داشتن افکار، دیویدسون به لزومِ داشتن پیشزمینهای از باورها برای فهم و تفسیر گفتار و اظهارات دیگران در تعاملات زبانی اشاره میکند. مطابق نظریه، کسی که میتواند یک جمله در یک زبان طبیعی، مثل زبان فارسی را تفسیر کند و بفهمد، باید باورهای زیادی داشته باشد و این باورها باید به باورهای کسی که پذیرای این فکر است، خیلی شبیه باشند؛ برای مثال اگر کسی بشنود که «این تفنگ پُر است» و در صدد تفسیر این جمله برآید، باید باور داشته باشد که یک تفنگ، یک جنگافزار است و باور داشته باشد که آن، یک جسمِ کموبیش پایدار فیزیکی است و البته چندین و چند باور دیگر. البته برایاینکه او این جمله را بفهمد، شاید فهرست تعریفشده و ثابتی از باورهایی که او باید داشته باشد، در کار نباشد؛ اما وجود پیشزمینهای از تعداد بیشماری باور برای فهم این جمله ضروری است. به طور خلاصه میتوان گفت که فهمیدن گفتاری در زبان توسط یک موجود، مستلزم داشتن فکری دربارۀ آن جمله است و داشتن چنین فکری نیز مستلزم داشتن مجموعهای از باورها در ارتباط با آن است.
بهطورکلی مطابق با نظر دیویدسون میتوان گفت درنظرگرفتن هریک از عناصر فکر و زبان بهعنوان مبنایی برای دیگری، امری بیهوده و اشتباه است. اگر تصور کنیم فکر بر زبان تقدم دارد، به نظر میرسد با چنین دیدگاهی، زبان هدفی جز بیان و حمل افکار نداشته باشد و این بدین معنی است که زبان تنها وسیلهای برای انتقال افکار است و اگر تصور کنیم که زبان بر فکر تقدم دارد، این تلاشی است درجهت تحلیل افکار بهعنوان گرایشهای گفتاری و بدان معناست که تفکر در سطح بشری، یک فعالیت صرفاً زبانی است؛ بنابراین توازن بین ساختار افکار و ساختار جملات زبان، هیچ دلیل و برهانی را برای تقدم یکی بر دیگری تأمین نمیکند و تنها فرض و احتمالی است به نفع وابستگی متقابل زبان و فکر.
- رویکرد عدم اولویت زبان و فکر در دفاع از آزمون تورینگ
در این بخش باتوجهبه دو نتیجۀ شرحدادهشده در قسمت قبل که نتایج نظریۀ عدم اولویت زبان و فکر دیویدسون است، به دفاع از آزمون تورینگ با استفاده از چنین رویکردی میپردازم.
در آزمون تورینگ با جایگزینی سؤالِ «آیا یک ماشین میتواند در بازی تقلید موفق شود؟» به جای سؤالِ «آیا ماشینها میتوانند فکر کنند؟» مواجه هستیم. حال اگر بخواهیم با تورینگ همدل باشیم و به دفاع از آزمون تورینگ بپردازیم، باید بتوانیم استدلال موجهی برای جایگزینی سؤال جدید به جای سؤال اولیه داشته باشیم؛ زیرا همان طور که پیشتر اشاره شد، تورینگ دربارۀ موجهبودن این جایگزینی هیچ توضیحی نمیدهد و تنها به مبهمبودن واژههای «تفکر» و «ماشین» در سؤال اول اشاره میکند و سؤال دوم را مبهم دانسته و به همین توضیح برای جایگزینی بسنده میکند.
دیویدسون در مقالهای که دربارۀ آزمون تورینگ نوشته است، میگوید: «با جایگزینی سؤال، روشن است که تورینگ به اهمیت فلسفی ازدسترفته معتقد نیست» (دیویدسون، 1990: 77). بنابراین در مقالۀ تورینگ، عدم توجیه این جایگزینی همچون شکافی دیده میشود و ما برای دفاع از آزمون تورینگ نیاز به پرکردن این شکاف داریم. همچنین میدانیم ماشین تورینگ (یک کامپیوتر دیجیتالی با برنامهریزی مناسب) برایاینکه بتواند در آزمون، موفق شود، نیاز دارد که بازپرس را در تشخیص فریب دهد. این در حالی است که ارتباط ماشین تورینگ با بازپرس فقط ازطریق مکالمۀ زبانی مکتوب (تعامل زبانی) ازطریق چاپگرها امکانپذیر است؛ یعنی باید ازطریق تعامل زبانی بازپرس را فریب دهد. در واقع قابلیت تفکر در ماشین تورینگ در سؤال اول به قابلیت تعامل زبانی در سؤال دوم تبدیل شده است؛ بنابراین برای موجهکردن آزمون، نیاز به برقراری رابطهای میان فکر و زبان داریم و در واقع به دیدگاهی نیازمندیم که به وجود رابطهای نظاممند میان فکر و زبان قائل باشد؛ چراکه اگر کسی به وجود رابطهای میان فکر و زبان باور نداشته باشد، نمیتواند برای آزمون تورینگ ارزش و اعتباری قائل شود. حال اگر بتوانیم استدلال کنیم که موفقیت کامپیوتر در آزمون تورینگ به معنای این است که کامپیوتر دارای قابلیت تعامل زبانی با دیگران است، یعنی بتوانیم درستی گزارۀ زیر را اثبات کنیم: «اگر ماشین تورینگ در آزمون موفق بشود، آنگاه قابلیت تعامل زبانی را دارد»، با درنظرگرفتن روندی که در ادامه شرح خواهم داد، بر اساس رویکرد عدم اولویت زبان و فکر دیویدسون، میتوانیم به دفاع از آزمون تورینگ بپردازیم.
روند مدّنظر که در آن از صورت برهان تعدی ترکیبهای شرطی ( ( P→Q, Q→R » P→R استفاده شده، به شرح زیر است:
- اگر ماشین تورینگ در آزمون موفق شود، آنگاه دارای قابلیت تعامل زبانی است (گزارهای که در پی اثبات آنیم)؛
- اگر موجودی دارای قابلیت تعامل زبانی است، میتواند فکر کند (نتیجۀ دوم نظریۀ دیویدسون)؛
- اگر ماشین تورینگ در آزمون موفق شود، میتواند فکر کند (با استفاده از صورت برهان تعدی ترکیبهای شرطی و مقدمههای شمارۀ 1 و 2).
همچنین طبق نتیجۀ اول، برایاینکه ماشین تورینگ بتواند فکر کند، نیاز به تعامل زبانی دارد. حال اگر بتواند در آزمون موفق بشود، باتوجهبه اثبات گزارۀ شمارۀ 1 (در ادامۀ مقاله) یعنی دارای چنین قابلیتی است. بنابراین حداقل میتوانیم بگوییم که در صورت موفقیت ماشین در آزمون، ماشینْ قابلیت تعامل زبانی دارد و تناقضی با نتیجۀ اول ایجاد نمیشود.
بنابراین همان طور که ذکر شد، برای بررسی صحت این رویکرد در دفاع از آزمون تورینگ، باید مقدمۀ شمارۀ 1 بررسی شود که آیا موفقیت در آزمون به معنای قائلشدن قابلیت تعامل زبانی برای ماشین تورینگ است یا نه. بهتر است سؤال را به این صورت مطرح کنیم: آیا حروفنگاری سؤالاتی از طرف بازپرس خطاب به کامپیوتر و پاسخدادن کامپیوتر به سؤالات (به طور مکتوب) بهطوریکه بازپرس را فریب دهد، به معنای تعامل زبانی کامپیوتر با بازپرس است؟ روشن است که اگر نیازی به فریبدادن بازپرس نباشد و کامپیوتر طوری برنامهریزی شده باشد که صرفاً بتواند به سؤالات بازپرس پاسخ دهد، این ارتباط کامپیوتر با بازپرس بهصورت مکتوب، تعامل زبانی به معنای مدّنظر ما که لازمۀ آن فکرکردن است، نمیباشد؛ بنابراین آنچه این تعامل زبانی را متمایز میکند، توانایی کامپیوتر ازطریق تحلیل و تشخیص موقعیت برای پاسخگویی به شیوهای است که بازپرس متوجه نشود مخاطب آن یک کامپیوتر است. در ادامه سعی میکنم به این مسئله بپردازم که چه موقع ما معتقدیم موجودی قابلیت تعامل زبانی را دارد. بهعبارتدیگر، ویژگیهای بارز تعامل زبانی چیست؟
همان طور که گفته شد، بهمنظور اینکه کامپیوتر بتواند در آزمون، موفق شود، باید بتواند بازپرس را ازطریق مکالمۀ زبانی مکتوب، فریب دهد. چنین کاری دستکم به دو قابلیت نیاز دارد:
الف. توانایی تفسیر سخنان بازپرس یا بهعبارتدیگر توانایی تفسیر سخنانی که در قالب سؤال بهصورت مکتوب مطرح میشوند؛
ب. توانایی پاسخگوییِ نادرست به سؤالهای فوق بهطوریکه بازپرس متوجه نادرستی آنها نشود یا در مورد ارزش صدق آنها شک نکند؛ البته دراینباره هم پاسخگویی کامپیوتر به سؤالها بهصورت مکتوب است.
دیویدسون در مقالۀ «فکر و زبان» (دیویدسون: 1973) به ویژگی اصلی تعامل زبانی میپردازد. او معتقدست که ما معمولاً تصور میکنیم که قابلیت تعامل زبانی تا حد زیادی عبارت است از توانایی گفتاری یا مورد خطاب قرار دادن دیگران؛ اما مطابق با نظر او توانایی گفتاری، تنها نقشی غیرمستقیم در قابلیت زبانی دارد. آنچه ازنظر دیویدسون برای داشتن قابلیت تعامل زبانی ضروری است، ایدۀ مفسّر (شخص استفادهکننده از زبان) است. مفسّر کسی است که سخنان دیگران را میفهمد یا بهعبارتدیگر کسی است که به تفسیر (تعبیر) سخنان دیگران میپردازد. دیویدسون معتقدست که یک گوینده باید توانایی تفسیر سخنان دیگران را داشته باشد و این توانایی لازمۀ داشتن قابلیت تعامل زبانی است (دیویدسون، 1975: 157). اگر بنا بر یک تعریف مصطلح، تعامل زبانی را توانایی یک موجود برای تفسیر اظهارات دیگران و توانایی گفتاری (یا توانایی مورد خطاب قرار دادن دیگران) تعریف کنیم، مطابق با دیدگاه دیویدسون، داشتن توانایی تفسیر سخنان دیگران برای داشتن قابلیت تعامل زبانی، ضروری به نظر میرسد. این در حالی است که داشتن توانایی مورد خطاب قرار دادن دیگران از نقشی غیرمستقیم و کمتر برخوردارست. اکنون دوباره به موارد الف و ب که پیشتر بیان شده، مراجعه میکنیم. باتوجهبه موارد الف و ب میبینیم که کامپیوتر برای موفقیت در آزمون به هر دوی این تواناییها بهصورت مکتوب نیاز دارد و این، بدین معناست که کامپیوتر درصورتیکه بتواند آزمون را با موفقیت پشت سر بگذارد، قابلیت تعامل زبانی با بازپرس را دارد.
همچنین این مسئله را از منظری دیگر نیز میتوان بررسی کرد. همان طور که مطرح شد، دفاع از آزمون تورینگ با استفاده از رویکرد عدم اولویت زبان و فکر دیویدسون، به اثبات گزارۀ «اگر ماشین تورینگ در آزمون موفق بشود، آنگاه دارای قابلیت تعامل زبانی است»، نیاز دارد. من این گزاره را بر مبنای دیدگاه دیویدسون به گزارۀ «اگر کامپیوتر بتواند بازپرس را فریب دهد، آنگاه دارای قابلیت تفسیر سخنان بازپرس است»، تبدیل میکنم؛ زیرا فریب بازپرس ازطریق کامپیوتر به معنای موفقیت کامپیوتر در آزمون است و قابلیت تفسیر اظهارات دیگران بر اساس نظر دیویدسون، ویژگی ضروری تعامل زبانی است؛ بنابراین این دو جایگزینی در گزارۀ اول، ایرادی نخواهد داشت.
اکنون با انجام این جایگزینی، بهجای اینکه اثبات کنیم یک کامپیوتر دارای قابلیت تعامل زبانی است، اگر بتواند آزمون را با موفقیت پشت سر بگذراند، باید اثبات کنیم که یک کامپیوتر دارای قابلیت تفسیر سخنان بازپرس است، اگر بتواند بازپرس را فریب دهد. در این راستا، کامپیوتر برایاینکه بتواند در آزمون موفق شود، باید بتواند به سؤالهای بازپرس، پاسخهای مناسب دهد؛ بنابراین برای درپیشگرفتن چنین رویکردی ابتدا کامپیوتر به ترجمۀ جملاتی که بازپرس آنها را تایپ میکند، به زبان خود نیاز دارد؛ بنابراین کامپیوتر باید بتواند سؤالات بازپرس (که همان سخنان بازپرس بهصورت مکتوب هستند) را از یک زبان بیگانه (زبان بازپرس) به یک زبان آشنا (زبان کامپیوتر) ترجمه کند. تا اینجا این عمل کامپیوتر به معنای تفسیر اظهارات بازپرس نیست. چنین عملیاتی، یعنی ترجمۀ جملات از یک زبان به زبان دیگر، بهراحتی ازطریق یک فرهنگ لغت عادی نیز انجامپذیر است و نیاز به تعامل زبانی ندارد. بهعبارتدیگر، انجام چنین کاری تنها نیازمند به یک نظریۀ ترجمه است تا ازطریق آن بتوان یک جمله در یک زبان را به جملهای در زبان دیگر تبدیل کرد؛ صرفِنظر از آنکه بدانیم معنای هر جمله در هریک از آن دو زبان چیست. اما نکتهای که در اینجا مدنظر است و باید به آن توجه شود، این است که کامپیوتر چگونه میتواند به معنای یک جمله در زبان بازپرس دست یابد. بهعبارتدیگر، کامپیوتر برای فهمیدن معنای جملات ترجمهشده از زبان بازپرس به زبان خود به چه چیز نیاز دارد؟
درحقیقت، آنچه کامپیوتر مدّنظر در آزمون تورینگ را، در صورت موفقیت، از یک فرهنگ لغت عادی که آن هم به ترجمۀ جملات و عبارات از یک زبان به زبان دیگر میپردازد، متمایز میکند، مهارت کامپیوتر در درک معنای جملات ترجمهشده به زبان خود و درحقیقت تفسیر آنها باتوجهبه موقعیت مدّنظرست؛ یعنی کامپیوتر برایاینکه بتواند بازپرس را فریب دهد، علاوه بر اینکه به ترجمۀ سخنان بازپرس به زبان خود میپردازد، باید بتواند تشخیص دهد که آن جملات در آن موقعیت چه معنایی دارند. همچنین ازآنجاکه معنای جملات بازپرس به ساختارشان وابسته است و هر جمله بهصورت مجزا و مستقل معنا نمیشود، کامپیوتر باید بتواند ترجمۀ جملات را طوری در کنار هم قرار دهد که معنادار باشند و این مهارت، تنها ویژگی موجودی است که قابلیت تفسیر سخنان دیگران را دارد.
البته علاوه بر نکتۀ فوق باید توجه داشت که یک فرهنگ لغت تنها قادر خواهد بود که کلمات محدودی را بهصورت معناداری ترجمه کند؛ اما هنگامی که تعداد کلمات زیاد میشود، ترجمهای که توسط آن ارائه میشود بهصورت یک کلِ منسجم و معنادار نیست و صرفاً فرهنگ لغت به ترجمۀ تکتک جملات بهصورت مستقل و فارغ از ارتباط هر جمله با جملۀ دیگر متن پرداخته است. باتوجهبه آنچه گفته شد، میتوان گفت که ترجمه و تفسیر، متفاوت از هم هستند. بهعبارتدیگر، قابلیتی که در فرهنگ لغت موجودست، تنها به قابلیت ترجمۀ کلمات و جملات محدودست؛ درصورتیکه قابلیت موجود در کامپیوتر آزمون تورینگ در صورت موفقیت، قابلیت ترجمه و تفسیر همزمان است.
دیویدسون در مقالۀ «تفسیر ریشهای» ترجمه را گذر از یک زبان به زبان دیگر دانسته است؛ یعنی ترجمه رابطهای است میان دو زبان. این در حالی است که او تفسیر را گذاری میداند که در یک بستر زبانی انجام میشود. او بهخوبی این مطلب را چنین شرح میدهد:
«در حالت کلی، یک نظریۀ ترجمه[4] شامل سه زبان است: زبان موضوعی،[5] زبان سوژه[6] و فرا زبان (زبانهایی که ترجمه از آنها و به آنها انجام میشود و زبان نظریه که تعیین میکند کدام عبارات زبان موضوعی، کدام عبارات زبان مقصد را ترجمه میکند)[7] و در این حالت کلی ما قادریم بدانیم کدام جملات زبان موضوعی، ترجمۀ کدام جملات زبان سوژه است؛ بدون اینکه بدانیم معنای هرکدام از جملات هر دو زبان چیست.»
با توجه به آنچه دیویدسون میگوید، میتوان گفت یک فرا زبان میتواند به ما بگوید که ترجمۀ عبارت ”“Es regnet در زبان آلمانی، عبارت ”il pleut“ در زبان فرانسوی است. درحقیقت، با فرض اینکه ما به هیچیک از این دو زبان آشنایی نداشته باشیم، میتوانیم ازطریق زبان نظریه (فرا زبان) متوجه شویم که عبارت ”il pleut“ در زبان سوژه (فرانسوی)، ترجمۀ عبارت ”“Es regnet در زبان موضوعی (آلمانی) است؛ بدون آنکه معنای هریک از این دو عبارت را بدانیم (دیویدسون، 1973: 129و130).
همچنین مطابق با نظر دیویدسون، در روش ترجمه حالتی وجود دارد که در آن فردی که نظریه را فهمیده است، میتواند جملات زبان موضوعی را تفسیر کند. دیویدسون میگوید که اگر در حالتی قرار داشته باشیم که زبان سوژه اتفاقاً با زبان نظریه یکسان باشد، آنگاه فردی که نظریه را میفهمد بدون شک میتواند از راهنمای ترجمه برای تفسیر سخنان زبان بیگانه استفاده کند؛ یعنی در این حالت ما میتوانیم با استفاده از راهنمای ترجمه (نظریۀ ترجمه) به تفسیر سخنان زبان بیگانه بپردازیم. او دلیل این امر را دو چیز میداند که ازنظر او نظریۀ آنها را بیان نمیکند: اول این واقعیت که زبان سوژه همان زبان آنِ فرد است و دوم دانش و معرفت آن فرد دربارۀ چگونگی تفسیر سخنان در زبان خودش (دیویدسون، 1973: 129). برای روشنترشدن منظور دیویدسون میتوان به مثال قبلی اشاره کرد؛ اما این بار به جای زبان فرانسوی، از زبان فارسی بهعنوان زبان سوژه استفاده میشود؛ یعنی با استفاده از یک روش ترجمه از زبان آلمانی به فارسی میتوان فهمید که ترجمۀ عبارت ”“Es regnet در زبان آلمانی، عبارت «باران میآید» در زبان فارسی است. در این مثال، زبان موضوعی، زبان آلمانی و زبان سوژه، زبان فارسی است و همچنین زبان سوژه با زبان نظریه یکسان بوده و فارسی است؛ بنابراین در این مثال ما میتوانیم با این آگاهی که زبان سوژه با زبان ما (زبان نظریه: فارسی) یکسان است و با داشتن دانش چگونگی تفسیر عبارت «باران میآید» در زبان خودم، به تفسیر عبارت ”“Es regnet در زبان بیگانه (زبان موضوعی: زبان آلمانی) بپردازیم و برای مثال بفهمیم که معنای عبارت ”“Es regnet در زبان موضوعی (آلمانی) این است که باران میآید.
نکته ای که در اینجا باید به آن توجه شود، واقعیت دومی است که دیویدسون به آن اشاره میکند؛ یعنی دانش و معرفت فرد دربارۀ چگونگی تفسیر سخنان در زبان خودش؛ یعنی همان چیزی که نظریۀ ترجمه از توضیح آن عاجز است. او در این زمینه معتقدست که اگرچه یک نظریۀ ترجمه باید ترکیب و ساخت[8] جملات را بخواند و ترجمه کند، اما داشتن این انتظار از یک نظریۀ ترجمه که بتواند چگونگی وابستگی جملات به ترکیب و ساختشان را ارائه دهد، انتظاری بیاساس است (دیویدسون، 1973: 130). درحقیقت مطابق با دیدگاه او این وظیفۀ یک نظریۀ تفسیرست که بتواند برای جملات یک زبان، ساختار معنایی آن را آشکار کند؛ برای مثال تفسیر جملات پیچیده به طور نظاممندی به تفسیر جملات سادهتر وابسته است و این نکتهای است که ازطریق یک نظریۀ تفسیر میتواند آشکار شود.
در ادامه دیویدسون پیشنهاد میکند که یک نظریۀ تفسیر برای زبان موضوعی میتواند بهعنوان نتیجۀ ترکیب یک نظریۀ تفسیرِ آشکارکنندۀ ساختار معنایی برای یک زبان شناختهشده و یک روش ترجمه از یک زبان ناشناخته به یک زبان شناختهشده در نظر گرفته شود. اکنون بهمنظور تفسیر یک جمله، فرض کنید که یک نظریۀ تفسیر رضایتبخش[9] برای زبان خودمان را به نظریۀ ترجمه اضافه کنیم؛ یعنی به این صورت که راهنمای ترجمه برای هر جمله از زبان قابل ترجمه (زبان بیگانه) یک جمله از زبان مترجم (زبان آشنا) را بیرون دهد و سپس نظریۀ تفسیر مدّنظر، برای این جملات آشنا تفسیری ارائه دهد. دیویدسون معتقدست که با این وضعیت آنچه را که میخواهیم در اختیار داریم؛ ولی به شکلی که بیش از حد بزرگ و حجیم است. ازنظر او بهمنظور داشتن یک نظریۀ تفسیر، رجوع به زبان آشنای مادری غیرضروری است؛ زیرا واسطهای قابل چشمپوشی میان تفسیر و سخنان زبان بیگانه است. بهعبارتدیگر ادغام این دو نظریه، رجوع به زبان آشنا را مهمل میسازد؛ درنتیجه، با حذف رجوع به زبان آشنا آنچه باقی میماند، یک نظریۀ تفسیرِ آشکارکنندۀ ساختار معنایی برای زبان موضوعی است.
بنابراین میتوان گفت در آزمون تورینگ نیز کامپیوتر بهمنظور پاسخگویی بهنحویکه بتواند بازپرس را فریب دهد، به یک نظریۀ تفسیر علاوه بر نظریۀ ترجمه نیاز دارد؛ به این صورت که ابتدا «راهنمای ترجمۀ» کامپیوتر برای هر جمله از زبان بازپرس، یک جمله از زبان کامپیوتر را بیرون میدهد. سپس نظریۀ تفسیر، برای این جملات آشنا تفسیری ارائه میدهد و باتوجهبه این تفسیر و برنامهریزی انجامشده متناسب با موقعیت مدّنظر، پاسخ مناسب داده میشود. همچنین مطابق با نظر دیویدسون میتوان گفت درمورد کامپیوتر نیز رجوع به زبان آشنای آن غیرضروری است؛ زیرا واسطهای قابل چشمپوشی میان تفسیر و سخنان زبان بیگانه (زبان بازپرس) است؛ درنتیجه، با حذف رجوع به زبان آشنا (زبان کامپیوتر)، آنچه باقی میماند، یک نظریۀ تفسیرِ آشکارکنندۀ ساختار معنایی برای زبان موضوعی، یعنی زبان بازپرس است.
بنابراین با ارائۀ چنین توضیحاتی میتوان گفت کامپیوتر برایاینکه بتواند بازپرس را فریب دهد و در آزمون موفق شود، نیاز به ترجمه و تفسیر اظهارات بازپرس دارد. همچنین باتوجهبه نظر دیویدسون، چنین قابلیتی ویژگی ضروری قابلیت تعامل زبانی است و این بدان معناست که کامپیوتر دارای قابلیت تعامل زبانی است؛ بنابراین گزارۀ شمارۀ 1 که به دنبال اثبات آن بودیم، اثبات شده است و با استفاده از اصل دوم نظریۀ دیویدسون (گزارۀ شمارۀ 4)، میتوان گفت که کامپیوتر مدّنظر اگر بتواند در آزمون تورینگ موفق شود، باید بتواند فکر کند.
- آزمایش فکری اتاق چینی بر علیه آزمون تورینگ
جان سرل[10] با ارائۀ آزمایش فکری اتاق چینی [1] بر این باور است که یک کامپیوتر قادر به شناسایی ویژگیهای دلالت شناختی(معنایی)[11] سمبل ها نیست. به عبارت دیگر، از نظر او کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد صرفا شناسایی و دستکاری سمبلها بر اساس ویژگیهای نحوی[12] آنها است؛ این درحالی است که پی بردن به تفسیر و معنای سمبلها امری دلالت شناختی(معنایی) است. به طور خلاصه سرل میگوید که صرف دستور زبان و شناسایی نحوی سمبل ها ما را از معناشناسی بینیاز نمیکند. استدلال سرل را به نقل از خود او به صورت زیر می توان خلاصه کرد:
- ویژگی های نحوی ما را از ویژگی های دلالت شناختی(معنایی) بی نیاز نمی کند.
- برنامه های کامپیوتری کاملا با ساختار نحوی یا صوری زبانی شان تعریف می شوند.
- ذهن محتویاتی معناشناختی دارد.(دارای حیث التفاتی(دربارهگی) هستند).
4- نتیجه: هیچ برنامۀ کامپیوتری به خودی خود نمی تواند سیستمی را دارای ذهن کند. (سرل، 1984: 39)
همچنین باید اشاره کرد که اگر چه سرل معتقد است که کامپیوتر ابزاری است که به شناسایی و دست کاری سمبلها میپردازد و اگر درست برنامه ریزی شود میتواند در راستای حفظ ویژگی های دلالت شناختی- همچون ارزش صدق- نیز گام بردارد اما این بدان معنا نیست که کامپیوتر به چنین امری آگاه است بلکه این کار توسط برنامهریزان حرفه ای بر اساس ویژگی های نحوی امکان پذیر است.
حال میخواهیم به نکتۀ مورد نظر بپردازیم. همانطور که پیش تر بیان شد تورینگ به طراحی آزمونی یک طرفه می پردازد. یعنی اگر کامپیوتری بتواند در آزمونی که تورینگ طراحی کرده است موفق شود، این بدان معناست که دارای توانایی تفسیر سخنان بازپرس است. به عبارت دیگر، همانطور که پیش تر توضیح داده شد اگر کامپیوتر بتواند بازپرس را در تشخیص فریب دهد، چاره ای نیست جز این که بپذیریم کامپیوتر توانسته است به تفسیر سخنان بازپرس بپردازد و علاوه بر ویژگی های نحوی به شناسایی ویژگی های معنایی نیز پرداختهاست. در چنین شرایطی، یعنی اگر بپذیریم که موفقت کامپیوتر در آزمون تورینگ به معنای داشتن قابلیت شناسایی ویژگیهای معنایی است، در نهایت و حداکثر سرل میتواند ادعا کند که ساخت چنین کامپیوتری- یعنی کامپیوتر که بتواند آزمون تورینگ را پشت سر بگذارد- امکان پذیر نیست و یا این که بگوید هیچ کامپیوتری قادر به موفقت در آزمون تورینگ نیست، چرا که مطابق با نظر سرل یک برنامۀ کامپیوتری صرفا بر مبنای ویژگیهای نحوی تعریف می شود و این در حالی است که موفقیت کامپیوتر در آزمون تورینگ نیاز به چیزی بیش از شناسایی ویژگیهای نحوی دارد. بهتر است گزارههای بدست آمده تا اینجا را در قالب گزارههای منطقی صورتبندی کنیم:
- مطابق با فهم ما از آزمون تورینگ در این مقاله میتوان گفت: اگر یک کامپیوتر در آزمون تورینگ موفق شود، آنگاه دارای قابلیت شناسایی ویژگیهای معنایی(قابلیت تفسیر) است.
- همچنین با توجه به قاعدۀ منطقی عکس نقیض و مقدمۀ شمارۀ 1 میتوان گفت:اگر یک کامپیوتر دارای قابلیت شناسایی ویژگیهای معنایی نباشد، آنگاه نمیتواند در آزمون تورینگ موفق شود.
- مطابق با دیدگاه سرل نیز میتوان گفت: یک کامپیوتری دارای قابلیت شناسایی ویژگیهای معنایی نیست.
- مطابق با قاعدۀ وضع مقدم و مقدمههای شمارۀ 2 و3 این نتیجه بدست میآید: یک کامپیوتری نمیتواند در آزمون تورینگ موفق شود.
بنابراین همانطور که ملاحظه میشود این ادعای سرل نافی ادعای تورینگ نخواهد بود، چرا که ادعای تورینگ صرفا ادعایی شرطی است. در حقیقت بر اساس آزمون تورینگ و مطابق با آنچه تا اینجا در این نوشته گذشته است اگر روزی کامپیوتری ساخته شود که بتواند این آزمون را پشت سر بگذارد، برای این کار نیاز به ترجمه و تفسیر سخنان بازپرس دارد و این بدان معناست که کامپیوتر قادر به پی بردن به ویژگی های معنایی است و متعاقبا بر اساس نظریۀ دیویدسون می توان گفت که این کامپیوتر میتواند فکر کند.
همچنین اگر بپذیریم که موفقت کامپیوتر در آزمون تورینگ به معنای داشتن قابلیت شناسایی ویژگیهای معنایی است(یعنی پذیرفتن گزارهای که در این مقاله در جستجوی آن بودیم و پیشتر نشان دادیم)، این کامپیوتر در آزمون تورینگی که توسط سرل ارائه میشود- «آزمون تورينگ براى فهم چينى» [2] (سرل، 1980: 420) – اصلا قابلیت موفقیت ندارد. در حقیقت، سرل نمیتواند ادعا کند که اگر اتاق چینی به جای کامپیوتر در آزمون قرار بگیرد و آزمون را با موفقیت پشت سر بگذارد این بدان معناست که کامپیوتر موفق شده است اگرچه هوشمند نیست. بنابراین، آزمایش فکری سرل اصلا نمیتواند مثال نقضی برای تلقی تورینگ از هوشمندی باشد چرا که مطابق فهم ما از آزمون تورینگ و بر اساس دیدگاه سرل در مورد محدودیت یک برنامۀ کامپیوتری در شناسایی ویژگیهای معنایی، چنین کامپیوتری اولا و بالقوه دارای قابلیت لازم برای موفقیت در آزمون نیست.
- جمعبندی
با ارائۀ چنین توضیحاتی میتوان گفت کامپیوتر برایاینکه بتواند بازپرس را فریب دهد و در آزمون موفق شود، نیاز به ترجمه و تفسیر سخنان بازپرس دارد. همچنین باتوجهبه نظر دیویدسون چنین قابلیتی، قابلیت تفسیر سخنان دیگران، ویژگی ضروری قابلیت تعامل زبانی است و این بدان معناست که کامپیوتر دارای قابلیت تعامل زبانی است؛ بنابراین گزارۀ شمارۀ 1 که به دنبال اثبات آن بودیم، اثبات شده است و با استفاده از نتیجۀ دومِ نظریۀ دیویدسون (مقدمۀ شمارۀ 2) مطابق با روند شرحدادهشده میتوان گفت که کامپیوتر مدّنظر در صورت موفقیت در آزمون، میتواند فکر کند؛ بنابراین در این مقاله نظریۀ عدم اولویت زبان و فکر دیویدسون در حکم رویکردی برای پرکردن شکاف تبیینی موجود در مقالۀ تورینگ ارائه شد.
- تشکر و قدردانی
نویسنده مراتب سپاسگزاری خود را به جناب آقای دکتر مهدی نسرین، عضو سابق هیئت علمی گروه مطالعات علم مؤسسۀ پژوهشی حکمت و فلسفۀ ایران، به دلیل راهنماییهای باارزش ایشان اعلان داشته و نیز از داوران محترم ناشناس که مطالب سودمندی را پیشنهاد کردهاند، سپاسگزاری مینماید.
پینوشت:
- برای آشنایی با آزمایش فکری اتاق چینی نگاه کنید به Searle 1984, pp. 28-41
- سرل میپندارد که آزمون تورینگ انواع مختلفی دارد. به نظر او یک نوع آن آزمون تورینگی است که برای تشحیص این که آیا فرد چینی میفهمد و یا نه طراحی شده است؛ او نام آن را «آزمون تورینگ برای فهم چینی» میگذارد. در حقیقت با چنین درکی از آزمون تورینگ مطابق با نظر سرل یک موجود چینی میفهمد اگر یک بازپرس نتواند او را از فردی که چینی زبانِ مادری او است، تشخیص دهد. او با چنین طرحی میخواهد نشان دهد که اگر موجودی که فهم چینی ندارد مطابق با آزمایش فکری اتاق چینی بتواند بازپرس را در تشخیص فریب دهد، این بدان معناست که در آزمون موفق شده است و مطابق با دیدگاه تورینگ دارای فهم از زبان چینی است، در حالی که در واقع فهمی از زبان چینی برای او وجود ندارد و این مثال نقضی برای تلقی تورینگ از هوشمندی است. نگاه کنید به Searle 1980
منابع
Davidson, D. (1973). Radical Interpretation. In D. Davidson, Inquiries into Truth and Interpretation (2rd ed., pp. 125-140). Oxford: Clarendon Press.
Davidson, D. (1975). Thought and Talk. In D. Davidson, Inquiries into Truth and Interpretation. (2rd ed., pp. 155-170). Oxford: Clarendon Press.
Davidson, D. (1990). Turing’s Test. In D. Davidson, Problems of Rationality. (pp. 77-86). Oxford: Clarendon Press.
Searle, J. (1980). Minds, Brains, and Programs. Behavioral and Brain Sciences 3 (3): 417-457.
Searle, J. (1984). Minds, Brains and Science. (pp. 28-41). Harvard University Press.
Turing, A. M. (1950). Computing Machinery and Intelligences. Mind, 59, 433-460.
[2] .Alan Turing
[3]. Donald Davidson
[4]. a theory of translation
[5]. the object language
[6] .the subject language
[7]. metalanguage
[8]. structure
[9]. satisfactory
[10]. J. Searl
[11] .semantic
[12]. syntax