اخبار حوزۀ فرهنگ و هنر, یادداشت ها

مقالۀ “نقد و بررسی شعر «قایق» نیما یوشیج از منظر فرمالیستی و اگزیستانسیالیستی”

دانلود فایلی پی دی اف مفاله: نقد و بررسی شعر قایق نیما از منظر فرمالیستی و اگزیستانسیالیستی

این مقاله در شمارۀ 147(تیر 97) ماهنامۀ علمی تخصصی اطلاعات حکمت و معرفت منتشر شده است.

 

نقد و بررسی شعر «قایق» نیمایوشیج از منظر فرمالیستی و اگزیستانسیالیستی*

ریحانه واعظ شهرستانی[1]

محمدرضا واعظ شهرستانی[2]

مقدمه:

با توجه به پتانسیل‌های منحصر به فردِ شعر «قایق»، هم از لحاظ فرم و هم از لحاظ معنا، بر آن شدیم که آن را از دو منظر فرمالیسم و اگزیستانسیالیسم به ترتیب در دو حوزۀ ادبیات و فلسفه مورد نقد و بررسی قرار دهیم.

موسیقی بافتاری به عنوان برجسته‌ترین صناعت این شعر به شاعر این امکان را بخشیده است که بسیاری از حرکات قایقی به گِل نشسته را بازسازی و به دنبال آن بار احساسی و عاطفی خویش را منتقل نماید و به این ترتیب ظرفیت و توان شعر فارسی را توسّع بخشد. علاوه بر این، نیما با استفاده از امکانات دیداری و شنیداری واژه‌ها و بهره‌بردن از دیگر صناعات ادبی توانسته است، فضای ذهنی خویش را در تندیسی از زبان بیافریند که در ادامه به طور مفصل به آن خواهیم پرداخت. به این ترتیب، ابتدا در بخش اول، نقد فرمالیستی این شعر ارائه خواهد شد و سپس در بخش دوم با بهره بردن از نقد فرمالیستی ارائه شده و تطبیق آن با آموزه‌های مکتب فلسفی ادبی اگزیستانسیالیسم، نشان خواهیم داد که این شعر قابلیت قرارگرفتن در زُمرۀ آثار ادبی اگزیستانسیالیستی را دارد.

 

«قایق»

من چهره ام گرفته،
من قایقم نشسته به خشکی.

با قایقم نشسته به خشکی،
فریاد می زنم

«وامانده درعذابم انداخته ست»
درراه پرمخافت این ساحل خراب،
و فاصله ست آب.
امدادی ای رفیقان با من
گل کرده ست پوزخندشان اما
برمن،
برقایقم که نه موزون
برحرف هایم درچه ره ورسم
برالتهابم ازحد بیرون.

درالتهابم ازحد بیرون
فریاد برمی آید ازمن،
« دروقت مرگ که با مرگ
جزبیم نیستی و خطر نیست
هزالی و جلافت وغوغای هست و نیست
سهوست و جزبه پاس ضرر نیست»

با سهوشان،
من سهو می خرم
ازحرف های کامشکن شان
من درد می برم
خون ازدرون دردم سرریزمی کند!
من آب را چگونه کنم خشک؟

فریاد می زنم
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
مقصود من زحرفم معلوم بر شماست
یکدست بی صداست
من، دست من کمک ز دست شما می کند طلب.

فریاد من شکسته اگردرگلو، وگر
فریاد من رسا
من از برای راه خلاص خود و شما

فریاد می زنم
فریاد می زنم!

 

  • جلافت. ]جِ فَ [ (ع مص) ميان تهي بودن. ||مجازاً به معني جهل و حماقت خلافت داشتن؛ بي مغز و سبك و ميان تهي بودن. جلافت كردن؛ بي مغزي و سبكي كردن
  • هزال. ]هَ زْ زا [ (ع ص) بسيار هزل. (اقرب الموارد). بسيار بيهوده گوي. ||مسخره. بازيگر. دلقك كه موجب هزل و بيهودگي باشد.
  • كام. (اِ) مراد و مقصد. مقصود. منظور. خواهش. آرزو. مطلوب. خواست.

(برگرفته از لغت نامه دهخدا)

 

 

  1. نقد فرمالیستی شعر «قايق»

از دیدگاه فرمالیست ها ادبیات نظام ویژه ای از زبان است، نه چیزی شبیه مذهب یا روانشناسی و یا جامعه شناسی. نظامی که قوانین، ساختارها و ابزار خاص خود را دارد که باید به مطالعۀ آنها پرداخت نه اینکه آن را به چیز دیگری تقلیل داد. اثر ادبی، وسیله ای برای بیان عقاید، انعکاسی از واقعیت اجتماعی و یا تحقق بخشیدن به حقیقتی متعالی نیست. (ایگلتون، 1368: 5)

فرمالیسم روسی بیش از هر چیز به دنبال ادبیت متن است. فرمالیست ها می کوشند تا چیزی جز خود متن را بکار نگیرند. آنها تمام عناصر موجود در یک متن را مورد بررسی قرار می دهند تا پیوندهای میان اجزاء راکشف کنند و سپس در پی برقراری پیوندی میان فرم و محتوا بر می آیند؛ چراکه از نظر آنها فرم و محتوا از یکدیگر متمایز نیست بلکه این ها دو روی یک سکّه اند.

صورت یا شکل دریک اثر ادبی عبارت است از هر عنصری که در ارتباط با دیگر عناصر، یک ساختار منسجم را به وجود آورده باشد؛ به شرط این که هر عنصر، نقش و وظیفه ای در کل نظام همان اثر ایفا کند. (شایگان فر، 1390: 44) آنچه که از معنای «هر عنصر» در تعريف بالا مي توان دريافت اين است كه تمام اجزاء و آحاد متن مثل: حروف، هجاها، همخوان ها، واکه ها، وزن، موسیقی، قافیه، ردیف، لحن، صناعات ادبی، واژه‌ها و ترکیب ها، همه و همه جزءِ شکل محسوب می شوند و مهمتر آنكه این عناصر و اجزاء بتوانند با یکدیگر در تعامل و تناسب باشند. به عبارتی، هیچ جزئی بدون نقش و زائد نباشد و از طرف دیگر بتواند در ارتباطی پویا و ارگانیک با سایر آحاد اثر به وحدت انداموار برسد.

ازنظر فرمالیست ها «متن ادبي يك ساختار است و تمامِ عناصرِ موجود در آن با يكديگر رابطۀ متقابل دارند و به يكديگر وابسته‌اند. در يك اثر ادبي چيزي وجود ندارد كه مجزا و به تنهايي قابلِ مشاهده و مطالعه باشد. هر عنصر منفرد، كاركردي خاص دارد و به واسطۀ آن كاركرد، به كليتِ اثر پيوند مي‌خورد». (برتنس، 1383: 57)

پس از این تعریف کوتاه از مبانی مکتب فرمالیسم، می کوشیم تا با تکیه بر مهمنرین آراء فرمالیست ها و تنها به کمک مؤلفه های درون متنی شعر قایق و با بررسی اجزاء و آحاد اثر به تحلیل آن بپردازیم. با خوانش دقیق شعر، درمی یابیم که درونماية آن درماندگي، استيصال و اندوه است و فضای کلّی شعر با تلاش و تقلّاي شاعر براي رهايي از اين موقعيت، شكل مي‌گيرد. وزن شعرمفعول فاعلات مفاعيل فاعلن است كه البته شاعر در بعضي سطرها تصرف‌هايي در وزن شعر انجام داده است، مثل سطر: «من، دست من كمك از دست شما مي‌كند طلب». اين وزن با درونماية  شعر و فضاي كلّي آن متناسب است و از اوزان نرم و سنگين عروضی ست كه برای مفاهیمی مثل گله، حسرت و درد بکار می رود. (وحيديان، ‌1386: 74)  شعر از چهار بند نامتناسب از لحاظ تعداد سطرها تشكيل شده است. بند اوّل داراي دو سطر و بندهاي ديگر داراي سطرهاي بيشتر است، امّا اندازة بندها با روال روايت شعر متناسب است؛ چرا كه شاعر در بند اوّل در طي دو سطر، تصوير ساده‌اي از وضعيت خود ارائه مي‌دهد. مثل كسي كه در يك جملۀ ساده مي‌گويد: «حال من بد است» و قصد او تنها جرقه زدن «چرا» در ذهن مخاطبش است. سپس در بند دوّم و سوّم به پاسخ «چرا» مي‌پردازد و حال و روز خود را به طور مفصل شرح مي‌دهد و علّت قرار گرفتن خود در چنين وضعيتي را توضيح مي‌دهد.

بند اوّل شعر با سطر «من چهره‌ام گرفته» آغاز مي‌شود كه عمق اندوه شاعر را در سطري كوتاه بيان مي‌كند. سپس سطر «من قايقم نشسته به خشكي» را مي‌آورد كه براي سطر اوّل تصويري كامل كننده است و علاوه بر اندوه، استيصال شاعر را نيز مي‌رساند. گرفته بودن چهره چون به معناي در هم فرو رفته بودن اجزاء صورت از شدت اندوه و گرفتار بودن در غم و غصّه است، با در گل فرو رفته بودن قايق و گرفتار بودن آن در خشكي بسيار متناسب است. از طرفي بسامد همخوان‌هاي انسدادي «ك» و «گ» و «ق» در اين دو سطر حركت بريده بريدة قايق به سمت آب را تداعي مي‌كند؛ چراکه «وجود پیاپی همخوان های انسدادی، سبک را منقطع جلوه می دهد و بنابراین براي صداهای بریده بریده که درعین حال پیاپی به گوش می رسد بکار می‌رود». (قویمی، 1383: 43)

البته موسيقي شعر و سطرهاي كوتاه كوتاه نيز به تداعي حالت هول دادن و حركت آهسته آهستة قايق به سمت آب، كمك مي‌كند. در بند دوّم، سطر آخرِ بند اوّل تكرار مي‌شود با اين تفاوت كه در اين سطر «من» به «با» تبديل شده است: «با قايقم نشسته به خشكي» و اين بازگشت به بند قبل انگار بي ثمري به جلو راندن قايق و بازگشت آن به عقب را به نمايش مي‌گذارد. استفاده از كلمة عاميانة «وامانده» در سطر بعدي هم انزجار شاعر  از قايقي كه ماية عذابش شده را نشان مي‌دهد (در گفتار عاميانه اين كلمه براي بيان انزجار به كار مي‌رود.) و هم واماندگي و به گل فرو رفتن قايق را تداعي مي‌كند.

خصوصيت بارزي كه در سطرهاي مختلف اين شعر به چشم مي‌خورد، استفادة شاعر از زبان خودكار و روايت نثرگونه است. مثل همين عبارت «وامانده در عذابم انداخته است» كه عيناً در مكالمه‌هاي روزمره مورد استفاده قرار مي‌گيرد يا عبارت «من چهره‌ام گرفته» يا «من قايقم نشسته به خشكي» كه در مورد آخري فقط با جابجايي متمّم در محور همنشيني از زبان نثر فاصله گرفته است. در عبارت «وامانده در عذابم انداخته است» سكته‌اي كه در وزن ايجاد شده و همينطور تكرار هجای بلند «آ» در كلمات «وامانده» «عذابم» و «انداخته» توقف‌هاي پي در پي قايق در راه حركت به سوي آب و نفس نفس زدن‌هاي شاعر را براي بيرون آوردن قايق از گل، منعكس مي‌كند. در حالي كه در سطر «در راه پر مخافت اين ساحل خراب» به دليل رواني وزن و بسامد همخوان روان «ر» كه براي تداعي لغزندگي و سيّال بودن به كار مي‌رود، اين احساس را در مخاطب ايجاد مي‌كند كه قايق كمي روان‌تر رو به جلو حركت مي‌كند.  همچنين در اين بند واژه‌هاي «فرياد»، «وامانده»، «عذاب»، ‌«مخافت» و «خراب» براي نشان دادن حسّ استيصال و ناتواني شاعر به خاطر موقعيتي كه در آن گير كرده است با هم، هم آيي و تناسب دارند.

استفاده از فعل «گل كردن» براي پوزخند در عبارت «گُل كرده است پوزخندشان امّا» عبارتي پارادوكسيكال (متناقض نما) و آشنايي زدايانه است؛ چرا كه «گل كردن» يا «گل انداختن» براي صحبت كردن با بار مثبت در ادبيات كاربرد داشته امّا براي پوزخند، كاربردي تازه و آشنايي زدايانه است.

در سطر بعدي و در عبارت «امدادي اي رفيقان با من،» به علت چهار بار استفاده از مصوّت‌هاي بلند «اي» و «آ» و كشدار شدن لحن كلام، احساس به سختي حركت كردن قايق را در مخاطب ايجاد مي‌كند و سپس در عبارت «بر قايقم كه نه موزون» گويا حركت رو به جلوي قايق روان‌تر مي‌شود و به همين ترتيب در عبارت «بر التهابم از حدّ بيرون» سنگيني و كشداري وزن را داريم و در«من سهو مي‌خرم» و«من درد مي‌برم» رواني و سبكي آهنگ كلام را.

از طرفي در سطرهاي «بر حرف‌هايم چه ره و رسم/ بر التهابم از حد بيرون» واج آرايي همخوان «هـ» علاوه بر اينكه بر غناي موسيقايي شعر افزوده است، نفس نفس زدن به منظور به جلو راندن قایق را نيز تداعي مي‌كند. در واقع در اين شعر، موسيقي كاملاً منطبق بر آهنگ حركت قايق است و ازجمله شعرهايي ست كه آهنگ شعر قسمتي از بافت شعر است و در ايجاد فضاي شعر نقش كليدي را بازي مي‌كند.

در سطر بعدي شاعر با تكرار «بر التهابم از حد بيرون،» بر بيقراري خود تأكيد مي‌كند. در ادامۀ شعر، از تقابل «مرگ» و «مسخرگي» عمق بي دركي مخاطبانِ شاعر، از موقعيت خطرناك آنان نشان داده مي‌شود؛ زيرا مرگ با هزّالي و جلافت در تقابل است به دليل جديّتي كه در معناي واژۀ «مرگ» نهفته است و سهل انگاري و سبكي و بي مغزي كه در معناي واژه‌هاي «هزّالت» و «جلافت» وجود دارد. بنابراين، شاعر با آوردن سطرهاي «در وقت مرگ كه با مرگ/ جز بيم نيستيّ و خطر نيست/ هزّالي و جلافت و غوغاي هست و نيست/ سهو است و جز به پاس ضرر نيست» گروهي را تصوير مي‌كند كه در وقت مرگ با تمام بيم و خطرش مسخرگي مي‌كنند و به اين شكل سبك مغزي و مسخرگي و لاقيدي آنان و بي همصدايي خود و دردي كه مي‌كشد را به نمايش مي‌گذارد؛ چرا كه در چنين شرايطي «آنچه البته به جايي نرسد فرياد است …» و پس از آن با عبارت‌هاي «با سهوشان/ من سهو مي‌خرم» شدّت مدارا و تحمّل خود را بيان مي‌كند.

از طرفي «سهو مي‌خرم» و  «درد مي‌برم» به علّت داشتن زنگ قافيه به ايجاد موسيقي كناري شعر كمك مي‌كند. البته ذكر اين نكته لازم است كه تركيب «درد بردن» كه به جاي «درد كشيدن» به كار رفته يك اشتباه زباني است كه شايد مقصود شاعر از استفاده از آن همين ايجاد زنگ قافيه و موسيقي كناري شعر بوده است. همچنين «حرف‌هاي كامشكن» تركيب تازه‌اي است كه شايد شاعر از آن «حرف‌هاي دندانشكن» را افاده كرده  است و يا شايد منظور او از اين عبارت «حرف‌هاي تلخ» باشد كه در هر دو صورت سطر بعدي يعني «من درد مي‌برم» را توجيه مي‌كند و امّا عبارت «خون از درون زخمم سر ريز مي‌كند!» عبارتي آشنايي زدايانه است،‌ زيرا سر ريز شدن خون از زخم كاربردي آشناست، امّا در اينجا شاعر با وجود اينكه مي‌توانسته از واژة «زخم» كه به وزن شعر هم لطمه‌اي نمي زدند استفاده كند، واژه «درد» را به كار برده و به بياني آشنايي زدا دست يافته است.

در اين سطرها و در سطرهاي بعدي در عبارت‌هاي «من سهو مي‌خرم»، ‌«من درد مي‌برم»،‌ «من آب را چگونه كنم خشك؟»، «من چهره‌ام گرفته»، «من، دست من كمك ز دست شما مي‌كند طلب» و «من قايقم نشسته به خشكي» شاعر با استفادۀ آگاهانه از ضمير منفصل اول شخص يعني «م» و با تكيه و تأكيد بر اين كلمه، تنهايي، بي همصدايي، وانهادگي و بي يار و ياور ماندن خود را‌ در جمعي كه او را درك نمي‌كنند، برجسته مي‌كند. شايد با اين منظور كه اين همه درد من است و هيچ كس در آن با من شريك نيست و اين يعني نهايت تنهايي و وانهادگي. سپس شاعر لُبّ كلام و درونماية شعر را در سطر «يك دست بي صداست» مي‌آورد. در اين سطر بسامد همخوان «س» حسرت، سردي، اندوه و استيصال شاعر را نشان مي‌دهد. «تکرار همخوان «س» نشان دهندۀ افسردگی، دلمردگی، ناتوانی و احساس سقوط و شکست است». (قویمی، 1383: 61)

 

عبارت «من آب را چگونه كنم خشك؟» كنايه از امري محال يا غير ممكن است و در واقع به حركتي كه راه افتاده يا جرياني كه شكل گرفته و نمي‌توان جلوي آن را گرفت اشاره دارد. تكرار سطرهاي «من قايقم نشسته به خشكي/ من چهره‌ام گرفته» فلاش بكي است به آغاز شعر تا مخاطب حركت كُند قايق را در لابه لاي درد دل‌هاي شاعر از ياد نبرد و در واقع به اين شكل مخاطب را به فضاي آغازين شعر بر مي‌گرداند.

از طرفي در عبارت‌هاي «من چهره‌ام گرفته/ من قايقم نشسته به خشكي»، «نوعي ساخت ابداعي نيما در حوزۀ نحو زبان را مي‌بينيم؛ دستور نويسان اين ساخت ابداعي نيما را اضافۀ گسسته مي‌گويند و ضمير (يا اسم) آغازين مصراع را نهاد مي‌دانند كه مي‌تواند نوعي بدل در مفهوم تأكيد براي م (ضمير در مفهوم ملكي) نيز باشد به نظر مي‌رسد ساخت اضافة گسسته افزون بر سنخيت آن با زبان محاوره (من سرم درد مي‌كند) شكل دگرگون شده‌اي از يك ساخت نحوي گفتاري مردم مازندران هم باشد.» (علي پور،1380: صص 134-135)

در بند آخر آهنگ شعر تند مي‌شود و وزن شعر بدون سكته و دست انداز و روان است. انگار كه حركت قايق تند شده است و در دو سطر آخر: «فرياد مي‌زنم/ فرياد مي‌زنم» گويا قايق سُر مي‌خورد و به داخل آب مي‌غلتد. اگر چه شعر با فرياد شاعر تمام مي‌شود، امّا آهنگ شعر حكايت از آن دارد كه تقلّاي شاعر مؤثر مي‌افتد و قايق به گل نشسته راهي دريا مي‌شود و اين همان روزنة اميدي است كه در پايان شعر باز مي‌شود و نور اميد به آينده را بر شعر مي‌تاباند.

عبارت «فرياد مي‌زنم» مجموعاً چهار بار (دو بار در ابتدا و انتهاي بند دوّم و دو بار در انتهاي بند آخر) تكرار مي‌شود به شكلي كه انگار صداي فرياد شاعر در تمام شعر طنين افكن است. از طرفي بسامد همخوان‌هاي «ك» و «گ» (يكبار «ك» و سه بار «گ») در سطر «فرياد من شكسته اگر در گلو و گر» صداي بريده بريدۀ شاعر را در گلويش تداعي مي‌كند. از طرفي در پنج سطر آخر چهار بار تكرار كلمۀ «فرياد» صداي استمداد شاعر را در فضا مي‌پراكند و اصرار و پافشاري او در برابر خواسته‌اش و انزجار او از وضع موجود را نشان مي‌دهد.

 

نتيجه

همان طور كه در ابتداي شعر ذكر شد درونماية شعر احساس استيصال، درماندگي و ناتواني است كه با شكايت شاعر از درك نشدن توسط اطرافيان يا جامعه و تقلّاي او براي تغيير شرايط موجود، شعر توسّع يافته و شكل مي‌گيرد. در ساختار كلّي شعر آنچه بسيار قابل توجه است، موسیقی بافتاری شعر است؛ یعنی هماهنگي موسيقي شعر با فضاي آن و جانداري و پويايي آهنگ شعر به گونه ای ست كه مي‌توان گفت موسيقي شعر نقش موثری در انتقال حس شاعر،  ایجاد فضای ذهنی و ساختن تصاویر مورد نظر او دارد، و با وجود اينكه در بعضي سطرها، سكته‌ها و ناهمواري‌هايي در وزن شعر ديده مي‌شود و اشكالاتي در نحو زبان وجود دارد، امّا به خاطر در هم تنيده بودن موسيقي و بافت شعر لطمه‌اي به ريتم كلي شعر وارد نكرده است. در ساختار کلی شعر، شاعر كوشيده است كه اجزاء و عناصر مختلف شعر را در خدمت درونمايه قرار دهد و از واج‌ها، حروف، واژه‌ها، لحن كلام، تصاوير و موسيقي متناسب با فضا، براي رسيدن به ساختاري منسجم بهره ی لازم را برده است.

 

  1. نقد اگزیستانسیالیستی شعر «قایق»:

به طور کلی هنگامی می‌توانیم یک اثر هنری و یا ادبی را در ذیل آثار مکتب فلسفی ادبی اگزیستانسیالیسم بگنجانیم که اصل کلیدی «نشان دادن بدی‌ها، دردها و تلخی‌ها به منظور دگرگونی» در اثر مورد نظر رعایت شده باشد. به عبارت دقیق‌تر و البته محدودتر، اثری در ذیل آثار ادبی اگزیستانسیالیستی دسته‌بندی می‌شود که اولا نویسنده و یا شاعر از منظری انسانی در مواجه با هستی به بیان تلخی‌ها و دردهای وجودی در نثر و یا شعر خود پرداخته باشد و ثانیا هدف اصلی نویسنده و یا شاعر از چنین توصیفی، دگرگون سازی و تغییر وضعیت موجود باشد. به عبارت دیگر، نویسنده و یا شاعر می‌خواهد از طریق طرح پرسش در مورد چرایی وضعیتی موجود و یا ایجاد هراس در مورد عواقب و پیامدهای آن، مخاطب را به تأمل ترغیب کند و با برانگیختن توجه مخاطب به موضوع مورد بحث و ایجاد حس مسئولیت در او در این زمینه در جهت تغییر و دگرگونی وضعیت موجود گام بردارد.

اصولا در آثار ادبی اگزیستانسیالیستی شاعر و یا نویسنده قصد دارد، بعد از طرح تلخی‌ها، زشتی‌ها و دردهای وجودی، با اعتقاد به آزاد بودن و داشتن اختیار به تغییر وضعیت موجود بپردازد و از این طریق در جهت رهایی خود و دیگر اعضای جامعه مؤثر واقع شود. یعنی ویژگی مهم و ذاتی یک نویسنده و یا شاعر اگزیستانسیالیست عبارتست از این که او به اختیار و آزادی‌اش برای تغییر و دگرگون سازی عمیقا باور دارد؛ سرنوشت و تقدیر از پیش برای او شکل نگرفته و اوست که باید با احساس مسئولیت در مورد  خود و تمامی انسان‌های دیگر، بیأندیشد، رفتار کند و در جهت رشد و شکوفایی گام بردارد؛ اگرچه چنین نگرشی بسیار دشوار و هستی‌سوز است و سختی‌ها و مشقت‌های بسیاری را به همراه دارد؛ به اصطلاح در مکتب فلسفی اگزیستانسیالیسم گفته می‌شود که فرد هنگامی که با چنین مسئولیتی در قبال خود و جامعه مواجه می‌شود و متوجه می‌شود که او نه تنها در قبال وجود خود بلکه در مورد تک تک انسان‌ها مسئول است دچاره دلهره می‌شود؛ دلهره‌ای که از هنگام لحظۀ روشنگری برای فرد، آرامش و طمأنینۀ را از زندگی او می‌زداید و همواره او را در پرسش‌های فلسفی بسیار در لحظات سکوت و تنهایی غرق می‌کند. (سارتر، 1391)

نکته‌ای که در اینجا لازم به ذکر است تفاوت موشکافانه میان مکاتب فلسفی ادبی ناتورالیسم و اگزیستانسیالیسم است. در واقع این دو مکتب در حالی که در نشان‌دادن بدیها و تلخی‌ها مشابه هستند اما در امری مهم متفاوتند و آن نحوه نگاه آن‌ها به مسئلۀ جبر و اختیار است. به عبارت دیگر، شباهت‌های این دو مکتب ادبی عبارتند از:

  1. هر دو نشان دهندۀ تلخی‌ها، دردها و پلیدی‌ها هستند.
  2. هر دو تیره و یاس آلودند و ایجاد هراس می کنند.

و تفاوت‌ها عبارتند از:

  1. نویسندگان ناتورالیسم معتقد به جبرند در حالی که نویسندگان اگزیستانسیالیسم معتقد به اختیار و آزادی عمل انسانند. بنابراین در مکتب ناتورالیسم قهرمانان مجبورند چنین و چنان کنند و به همین دلیل به اعتقاد سارتر، چنین نوشته هایی نمی توانند خواننده را بیدار کنند. زیرا خواننده به این نتیجه می رسد که آلودگی های زندگی، جبری و تقدیری است و نمی‌توان بر ضد آن‌ها مبارزه کرد. این در حالی است که قهرمان آثار اگزیستانسیالیستی آزادانه به راه بدی می روند و به نظر سارتر این روش موجب خواهد شد که خواننده متوجه آزادی و مسئولیت خود شود، از بدی بهراسد و گرد آن نگردد.
  2. اگزیستانسیالیسم به منظور بیدار کردن اذهان، آگاهی از مسئولیت و دعوت به اندیشیدن ایجاد هراس می کند؛ این در حالی است که چنین هدفی برای مکتب ناتورالیسم محلی از اعراب ندارد.

 

با توجه به مقدمه‌ای که ذکر شد و با ارجاع به نقد و بررسی فرمالیستی پیش‌تر ارائه شده، در ادامه سعی خواهم کرد نشان دهم می‌توان شعر قایق نیمایوشیج را در دستۀ آثار ادبی اگزیستانسیالیستی دسته‌بندی کرد.

 

الف. نشان دادن بدی‌ها، تلخی‌ها و دردها در جهت دگرگون‌سازی: همانطور که پیش‌تر اشاره شد، مطابق با مکتب فلسفی ادبی اگزیستانسیالیسم، وظیفۀ هنرمند و نویسنده نشان دادن بدی‌ها و زشتی‌هاست. به عبارت دیگر، به اعتقاد اگزیستانسیالیسم بدی باید نخست کشف شود و سپس دگرگون گردد. در حقیقت، شعار مکتب ادبی اگزیستانسیالیسم چنین است: «نشان‌دادن، به منظور دگرگون ساختن». بنابراین، آن‌چه در آثار ادبی اگزیستانسیالیسم نشان داده می‌شود، نه نمایش سادۀ دنیایی است با همۀ خوبی‌ها و زشتی‌های آن و نه تصویر جهانی است آرمانی، آن‌چنان که باید باشد. برعکس، تصویری است از آن بخشِ جهانِ موجود که به خطا به وجود آمده و باید دگرگون گردد. (سارتر، 1391: ص. 21)

در این زمینه، درونماية شعر قایق نیز تماما توصیف‌کنندۀ موقعیتی تلخ و دردناک است كه با تلاش و تقلّاي شاعر براي رهايي از اين موقعيت، فضاي كلّي شعر شكل مي‌گيرد. شاعر در بند اوّل در طي دو سطر، تصوير ساده‌اي از وضعيت خود ارائه مي‌دهد؛ مثل كسي كه در يك جملۀ ساده مي‌گويد: «حال من بد است» و قصد او تنها جرقه زدن «چرا» در ذهن مخاطبش است:

من چهره ام گرفته/ من قایقم نشسته به خشکی.

سپس، در بند دوّم و سوّم به پاسخ «چرا» مي‌پردازد و حال و روز خود را به طور مفصل شرح مي‌دهد و علّت قرار گرفتن خود در چنين وضعيتي را توضيح مي‌دهد. درونمايۀ این بخش بیانگر تلخی‌ها و دردهای شاعر در مواجه با جهان پیرامون و دیگر اعضای جامعه است:

فریاد می زنم/ وامانده درعذابم انداخته ست/ درراه پرمخافت این ساحل خراب/ و فاصله ست آب.

همانطور که پیش تر اشاره شده است، استفاده از كلمة عاميانة «وامانده» در این سطر هم انزجار شاعر را از قايقي كه ماية عذابش شده نشان مي‌دهد و هم واماندگي و به گل فرو رفتن قايق را تداعي مي‌كند.

و یا هنگامی که می‌گوید:

خون ازدرون دردم سرریزمی کند!

 

ب. تیره و یأس آلود بودن:

درون‌مایۀ شعر در برخی سطور دربرگیرندۀ مفهوم درماندگي و استیصال و در غالب شعر سرشار از غم و اندوه است و به همین خاطر تداعی‌کنندۀ تیرگی و یأس‌آلودی برای خواننده است. برای مثال شاعر بعد از آن‌که به صورت نمادین از قایقش حرف می‌زند که به خشکی نشسته است و او را در موقعیتی قرار داده که برای او عذاب‌آور است، چون فاصله‌اش از آب زیاد است از اطرافیانش طلب کمک و امداد می‌کند اما با پوزخند آن‌ها مواجه می‌شود! چنین واکنشی توسط اطرافیان در مواجه با فردی که طلب کمک می‌کند تداعی کنندۀ فضایی تیره و یأس‌آلود در جامعه در برخورد افراد با هم‌نوعان خود از منظری انسانی است.

با قایقم نشسته به خشکی/ امدادی ای رفیقان با من /گل کرده ست پوزخندشان اما/ برمن/ برقایقم که نه موزون/ برحرف هایم درچه ره و رسم/ برالتهابم ازحد بیرون.

 

«در سطر بعدي شاعر با تكرار «بر التهابم از حد بيرون» بر بيقراري و دلهرۀ خود تأكيد مي‌كند. در ادامۀ شعر، از تقابل «مرگ» و «مسخرگي»، عمقِ بي‌دركي مخاطبانِ شاعر، از موقعيت خطرناك توصیف شده نشان داده مي‌شود؛ زيرا مرگ با هزّالي و جلافت در تقابل است؛ به دليل جديّتي كه در معناي واژۀ «مرگ» نهفته است و سهل انگاري و سبكي و بي مغزي كه در معناي واژه‌هاي «هزّالت» و «جلافت» وجود دارد. بنابراين، شاعر با آوردن سطرهاي «در وقت مرگ كه با مرگ/ جز بيم نيستيّ و خطر نيست/ هزّالي و جلافت و غوغاي هست و نيست/ سهو است و جز به پاس ضرر نيست» گروهي را تصوير مي‌كند كه در وقت مرگ با تمام بيم و خطرش مسخرگي مي‌كنند و به اين شكل سبك مغزي و مسخرگي و لاقيدي آنان و بي همصدايي خود و دردي كه مي‌كشد را به نمايش مي‌گذارد؛ چرا كه در چنين شرايطي «آنچه البته به جايي نرسد فرياد است …» و پس از آن با عبارت‌هاي «با سهوشان/ من سهو مي‌خرم» شدّت مدارا و تحمّل خود را بيان مي‌كند.»

درالتهابم ازحد بیرون/ فریاد برمی آید ازمن/ « دروقت مرگ که با مرگ/ جزبیم نیستی و خطر نیست/ هزالی و جلافت وغوغای هست و نیست/ سهوست و جزبه پاس ضرر نیست»/ با سهوشان/ من سهو می خرم.
ج. تنهایی و وانهادگی:

در اگزیستانسیالیسم نوع دوم، یعنی اگزیستانسالیست غیرمذهبی که توسط سارتر توضیح داده می‌شود، فرد «وانهاده» و «تنها» است. به عبارت دیگر، از نظر این مکتب فلسفی انسان در پهنۀ هستی در برابر طبیعت و آسمان تنهاست. گویی انسان به این جهان پرتاب شده است و هیچ گونه جبر علّی و یا قدرت ماورایی وجود ندارد که انسان به آن تکیه‌کند و یا به آن متوسل شود و از آن تسلّی یابد؛ تنها انسان است و انسان.

در شعر قایق، در عبارت‌هاي «من سهو مي‌خرم»، ‌«من درد مي‌برم»،‌ «من آب را چگونه كنم خشك؟»، «من چهره‌ام گرفته» و «من قايقم نشسته به خشكي» شاعر با استفادۀ آگاهانه از ضمير منفصل اول شخص يعني «م» و با تكيه و تأكيد بر اين كلمه، تنهايي و وانهادگي خود را توصیف می‌کند؛ شايد با اين منظور كه اين همه درد من است و هيچ كس در آن با من شريك نيست و اين يعني نهايت تنهايي و وانهادگي».

 

ج. آزادی و اختیار و احساس مسئولیت در قبال دیگران:

از آنجا که اگزیستانسیالیسم بشر را مالک و صاحب اختیار آنچه هست قرار می‌دهد، بنابراین مسئولیت کامل وجود او را بر خود او مستقر می‌کند. همچنین باید به این نکته نیز توجه داشت که وقتی در اگزیستانسیالیسم گفته می‌شود که بشر مسئول وجود خویش است، منظور این نیست که بگوییم آدمی مسئول فردیت خاص خود است، بلکه مراد آن است که هر‌فردی مسئول تمام افراد بشر است. (سارتر 1391: ص. 31) چرا که انسان با انتخاب هر چیز و انجام دادن هر عملی، خود به خود در حال آفریدن بشری است که او می‌خواهد آن‌گونه باشد. به عبارت دیگر، او در حال ساختن تصویری از بشر است که به عقیدۀ او بشر به طور کلی باید آن‌چنان باشد. در حقیقت، مطابق با مکتب اگزیستانسیالیسم آن‌چه من از خویشتن می‌سازم، نمونه و سرمشقی برای تمامی افراد بشر است. بنابراین، انسان مسئول تمامِ افراد بشر خواهد بود و در هر انتخاب و انجام هر عملی باید مراقب افکار و رفتار خود باشد. (سارتر، 1391: ص. 32)

در بند آخر شعر قایق، شاعر با توسل به این مضمون «یک دست صدا ندارد»، از فریادی حرف می‌زند که اگرچه در گلویش شکسته است اما رساست و معنای آن برای مخاطب معلوم و روشن است. در حقیقت، شاعر با بیان چنین مضمونی دارد به مخاطب خود می‌فهماند که وضعیت اجتماعی موجود برای تو نیز روشن است و با این کار احساس مسئولیت در قبال وضعیت موجود در مخاطب او نیز برانگیخته می‌شود. بعلاوه، اگرچه شاعر در سطور دیگر به استیصال و ناتوانی خود در نجات قایق به خشکی نشسته اشاره کرده است اما در بند پایانی با طلب کمک از دیگران امیدواری خود برای دگرگون‌سازی (و یا به اصطلاح شاعر خلاصی از این وضعیت) را برای مخاطب تداعی می‌کند:

من قایقم نشسته به خشکی/ مقصود من زحرفم معلوم بر شماست/ یکدست بی صداست/ من، دست من کمک ز دست شما می کند طلب./ فریاد من شکسته اگردرگلو، و گر/ فریاد من رسا/ من از برای راه خلاص خود و شما/ فریاد می‌زنم/ فریاد می‌زنم!

 

 

منابع:

 

  1. طاهباز، سیروس. (1389). مجموعۀ کامل اشعار نیما یوشیج. گرد آوری، نسخه برداری و تدوین. تهران. نشر: نگاه
  2. وحیدیان کامیار، تقی. (1386). وزن و قافیه شعر فارسی. چ7. تهران: مرکز نشر دانشگاهی
  3. قویمی، مهوش. (1383). آوا و القا: رهیافتی به شعر اخوان ثالث. تهران. هرمس
  4. دهخدا، علی اکبر. (1365). لغت نامه. دانشگاه تهران: مؤسسۀ دهخدا
  5. علی پور، مصطفی. (1380). ساختار زبان شعر امروز. تهران: نشر فردوس
  6. ایگلتون، تری. (1380). پیش در آمدی بر نظریۀ ادبی، ترجمۀ عباس مخبر. تهران: نشر مرکز
  7. برتنس، هانس. (1383). مباني نظريه‌هاي ادبي، ترجمۀ محمدرضا ابوالقاسمي، تهران: ماهي.
  8. سارتر، ژان پُل (1391)، اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر، ترجمۀ مصطفی رحیمی، تهران: نیلوفر، چاپ چهاردهم.
  9. شایگان فر، حمید رضا. (1390) . نقد ادبی. (چاپ چهارم). تهران: نشر دستان

 

 

 

*این مقاله در شمارۀ 147(تیر 97) ماهنامۀ علمی تخصصی اطلاعات حکمت و معرفت منتشر شده است.

[1]  دانشجوی دکتری ادبیات فارسی، دانشگاه فردوسی مشهد (reihanehvaez@yahoo.com)

[2]  پژوهشگر فلسفه، دانشگاه بُن آلمان (S5movaez@uni-bonn.de)

نوشته های مشابه