امانوئل کانت
فیلسوفی ایدهآلیست یا رئالیست؟!
محمدرضا واعظ شهرستانی[1]
امانوئل کانت(1724-1804) همواره در مورد نوساني که به طور دائم ميان جزم انديشي لايبنيتسي[2] و شکگرايي هيومي[3] تا آن زمان وجود داشت، ابراز نگراني ميکرد. از نظر کانت، متافيزيک تا آن زمان در تاريکي در پي يافتن پاسخ بوده است و از اين وضعيت بدتر اينکه در اين تاريکي در ميان مفاهيمي صرف غوطه ور بوده است.[4] به عبارت دیگر، کانت در شرايطي قرار داشت که از يک طرف رد متافيزيک براي او به هيچ عنوان قابل قبول نبود و از طرف ديگر تلاشهاي متافيزيک تا به آن روز را بيثمر ميدانست. بنابراين او تلاش کرد تا ابتدا به اين سؤال مهم و اساسی پاسخ دهدکه آيا اصلا چيزي که “متافيزيک” ناميده مي شود، امکان پذير است؟[5] به همین دلیل اگر دوران زندگی فلسفی کانت را به سه دورۀ پیشانقاد(1747-1780)، نقاد(1781-1790) و پسانقاد(1796-1803) دستهبندی نماییم[6]، میتوان گفت که تمامی تلاش کانت در سرتاسر دورۀ پیشانتقاد به این منظور بود که بتواند به تعریف مجدد ماهیت و روش متافیزیک در پرتو آخرین پیشرفتهای نفسگیر ریاضیات و فیزیک دست یابد.
او به منظور پاسخ به سؤال مذکور، تلقياش از متافيزيک را در کتاب نقد عقل محض[7] بيان مي کند: “[…]پروژه اصلي من، آن چیزی است که صرفاً مربوط است به منابع شناخت ترکیبی پيشيني[…]”[8] . در واقع، پرسش اصلي کانت را ميتوان به اين صورت بيان کرد: چگونه احکام ترکیبی پيشيني[9] امکانپذير هستند؟ دیدگاه کانت با عنوان ايدهآليسم استعلايي به اين سؤال پاسخ ميدهد. دو مؤلفۀ مبنايي اين دیدگاه عبارتند از:
1- “تا به امروز فرض شده است که تمامي شناخت و ادراک ما بايد مطابق با اشياء باشد. اما برمبناي پيش فرض فوق، تمامي تلاشها براي فهميدن چيزي درباره آنها، به طور پيشيني و از طريق مفاهيمي که ادراک ما را بسط ميدهند، به جايي نرسيده است. به اين ترتيب، يک بار هم که شده بياييم ببينيم آيا با اين فرض که اشياء بايد مطابق با شناخت ما باشند، در مسائل متافيزيکی جلوتر می رويم يا نه؟”[10]
2- “[…]اشياء بايد در معنايي دوگانه ملاحظه بشوند، يعني به عنوان “پديدار”[11] و يا به عنوان “شيء در ذات خود(نومن یا شیء في نفسه)[12]“”[13]
به مؤلفه دوم بايد اين نکته را اضافه کنيم که اشياء تنها به عنوان پديدار براي ذهن انسان شناخته ميشوند. يعني براي کانت پديدار از شيئي حکايت دارد که به وسيله فاعل شناسا شکل ميگيرد و شيء در ذات خود شيئي است که به وسيله فاعل شناسا ادراک نميشود و به اين سبب متعلقِ معرفت ما نخواهد بود.[14] به عبارت دیگر، پديدار شيئي است که حاصل ادراک فاعل شناساست ولي شيء در ذات خود مستقل از ادراک فاعل شناساست. حال با توجه به دو نقل قول بالا از کتاب نقد عقل محض کانت، مي توان ويژگي محوری ايده آليسم استعلايي کانت را بيان کرد: يک شيء زماني به عنوان پديدار ملاحظه مي شود که به طور ضروري با “گونه شناخت”[15] ما(معرفت انساني) مطابقت داشته باشد و در مقابل همان شيء زماني به عنوان شيء در ذات خود در نظر گرفته ميشود که با “گونه شناخت” ما مطابقت نداشته باشد. يعني شرط ضروري براي اينکه يک شيء به عنوان پديدار ملاحظه شود اين است که با “گونه شناخت” ما مطابقت داشته باشد و همينطور شرط ضروري براي اينکه همان شيء به عنوان شيء در ذات خود ملاحظه شود اين است که مطابق با “گونه شناخت” ما نباشد. بنابراین، از آنجا که فلسفه کانت شناخت انسان را تنها و تنها به شناخت پديدارها که حاصل اثرگذاری فاعل شناسا بر محسوسات دریافتی از اشیای جهان خارج است، محدود مي کند، اين فلسفه ميتواند به عنوان نمونهاي از ايدهآليسم در نظر گرفته شود. [16]
با در نظر گرفتن توضيحات بيان شده درباره ايده آليسم استعلايي کانت تا به اينجا، حال بهتر است در مورد مفهوم واژه استعلايي در پروژه کانت قدري دقيقتر شویم. واژه استعلايي(ترانسندنتال) براي کانت معناي دقيقي دارد. اين واژه به معناي رخ دادن چيزي بدون تجربه نيست. بلکه بر چيزي دلالت مي کند که به طور پيشيني بر تجربه مقدم است و شناخت تجربه را ممکن ميسازد. فلاسفه معمولاً سؤالهايي به صورت”چه شرايطي براي امکان پذير بودن x لازم است ؟” را به کانت و استدلال استعلايي او ربط ميدهند. کانت هنگامي که با مسائل شک برانگيزي در مورد معرفت و يا عليت مواجه مي شود به جاي مطرح کردن پرسشهایی همچون “چگونه معرفت امکان پذير است؟ ” يا ” چگونه عليت امکان پذير است؟ ” پا را فراتر نهاده و پرسشهاي بنياديتري را مطرح ميکند. در این زمینه و در حوزۀ معرفتشناسی، کانت هنگامی که میخواهد ماهیت شناخت ما از جهان را تبیین کند، از الگوي استدلالي استعلايي[17] يعني “چه شرايطی براي امکان پذيری Xلازم است؟” استفاده میکند.[18] او ميپرسد: “شناخت ما بر چه پايهاي قرار دارد و يا چه شرايطي براي امکان پذيري شناخت لازم است؟”.[19] بنابراین، رویکرد کانت در ایدهآلیسمی که برای شناخت جهان ارائه میکند، رویکردی استعلایی است. یعنی کانت در جستجوی آن شرایط ضروری و پیشینی(ما قبل تجربه) است که شناخت انسان را امکانپذیر میسازند. در این زمینه، او صورتهای محض شهود تجربی (یعنی زمان و مکان) و معقولات دوازدهگانه فاهمه(در چهار گروه کمیت، کیفیت، نسبت و جهت) را به عنوان نمونههایی از این شرایط استعلایی معرفی و تبیین مینماید.[20]
به طور خلاصه چنین میتوان گفت که براي کانت، تجربه حسي ابزاري ضروري است که به وسيله آن اذهان بشري شناخت به دست مي آورند و بخشي ضروري از “گونه شناخت” ماست.[21] بنابراین، پديدار شيئي است که در تجربه حسي ارائه مي شود و به شناخت ما تعلق مي گيرد. کانت به وسيله نظريه ايدهآليسم استعلايي تصديق مي کند که اشياء تجربي(پديدارها)، تنها “متعلّقاتِ شناخت”[22] ممکن، براي ذهن موجودات بشري است.[23]
لازم است در پایان با نظر به اهمیت قابل توجه تمایز و مرزی که کانت ميان پديدار و «شيء در ذات خود» میگذارد، به دو نکته مهم که میتواند حاصل این یادداشت باشد اشاره شود:
- فاعل شناسا، اشياء در ذات خود را تجربه نميکند، بلکه فاعل شناسا تنها بازنماييهايي را که قوه حس ما از اشیای جهان خارج دریافت میکند(نمودها)، تجربه ميکند. بنابراين ما به اشياء در ذات خود شناخت نداريم. به عبارت بهتر، در پروژه کانت شناخت مطابق با اشياء نیست، يعني شيء ضرورتا آن چیزی نیست که ما از آن ادراک مي کنيم و حداقل بخشی از شیء(شی در ذات خود یا نومن)، به طور مستقل از ادراک ما وجود دارد.
- پیشتر به این نکته پرداخته شد که چرا دیدگاه کانت در معرفتشناسی، ایدهآلیسم استعلایی نامیده میشود. از آنجایی که کانت به وجود نومن و یا همان «شیء در ذات خود» به طور مستقل از ادراک ما باور دارد، بنابراین میتوان از معرفتشناسی کانت علاوه بر ایدهآلیسم استعلایی، خوانشی رئالیستی داشت. چرا که اگرچه کانت از منظر معرفتشناختی استدلال میکند که شناخت نومن(شیء در ذات خود) برای ما امکانپذیر نیست اما از منظر وجودشناختی وجود نومن مستقل از ذهن ما را نه تنها سلب نمیکند بلکه به صورت ایجابی دربارۀ آن حرف میزند. بنابراین، با در نظر گرفتن چنین معنایی میتوان امانوئل کانت را در زمرۀ فیلسوفان رئالیست نیز قرار داد. [24]
[1] پژوهشگر فلسفه، دانشگاه بُن آلمان (s5movaez@uni-bonn.de)
[2] Leibnizian dogmatism
[3] Humean scepticism
[4] Kant, I. (1998). Critique of Pure Reason (1781). Cambridge: Cambridge University Press. BXV/BXVI, p. 110
[5] Tonner (2007). Kant and Transcendental Arguments: A Question of Interpretation. Gnosis 9 (1):1-22, p. 7
[6] برای توضیح بیشتر در این زمینه نگاه کنید به:
Friedman, Michael. 1998. Kant and the Exact Sciences. Harvard University Press, preface.
[7] Kant 1998
[8] Kant 1998, A204/B250, p. 313
[9] synthetic a priori judgments
[10] Kant 1998, BXVI, p. 110
[11] phenomena, appearance
[12] noumena, thing in itself
[13] ibid. BXXVII, BXXVIII, P. 116
[14] Gardner, S. (1998). “Kant.” In A. Grayling (Ed.), Philosophy 2, further through the subject. Oxford: Oxford University Press. p. 578
[15] mode of knowledge
[16] Tonner 2007, p. 9
[17] transcendental argument
[18] برای توضیح بیشتر دربارۀ ماهیت و هدف از استدلال استعلایی نگاه کنید به مقاله نویسنده با عنوان “دربارۀ یک استدلال استعلایی”.
[19] براي توضيح بيشتر مفهوم استعلايي در فلسفه کانت نگاه کنيد به رالف لودويگ 1387، صص. 63-65
[20] بحث در این زمینه در حوصلۀ این یادداشت نمیگنجد و نیاز به مجال و فرصتی دیگر است.
[21] ibid. p. 8
[22] objects of knowledge
[23] ibid. pp. 8-9