عکس ه ا و خیرگی ه ا
به کدامین جهان . . .
چه غریبانه می گذریم در لحظات ناب آشنایی به کدامین جهان با تو خواهم بود ای ترنم سکوت لحظه های بی قراری . .
آه . . . . .
آه …… ایستادهام و تو را مینگرم زندگی من با توام؟ میشنوی؟ آشکارا نگاهت را میدزدی نازنین روزهای نهچندان دور عاشقانههایمان به یادت هست؟! دور
عشق میبافم برایت . . . .
شبت به خیر بهترینم می خواهم زمزمه کنم برایت آوای مهاجرین را آنها که امسال جایشان خالی بود در افق چشمانت و جاری شوم زنده
ناگفته ها . . .
رها شدیم در میانشان آرام و پیوسته با خیالِ خود “قومی سبک سر آن ها که وجودشان سرشار از ناگفته هاست!” ذره ذره آب
تلاقی خیرگی ها …..
من خیرۀ نگاه او و او خیرۀ نگاه خود! دستم لرزید این لحظه ثبت شد. تلاقی خیرگی ه ا . .
از برای تو
عشق از تو معنا می یابد آنگاه که نگاه از برای وصف تو خیره می ماند نگاه از تو معنا می یابد آنگاه که واژه
تمام می شوم . . . .
عشق “تنها” می شود آنگاه که سُر می خورم از شانه هایت راه و بی راه گم می شوم در خطوط خیالت و با اصواتی
حرفِ تازه !
حرفِ تازه ایست درخت! در این هیاهو! و بر این درخت، حرفِ تازه ایست هیاهو! من سوژه ی نگاه او یا او سوژه ی نگاه
هستی بود و زمزمه ای
نگاه کردم پنجره را دیوار بود شنیدم صدای مادرم را خیال بود عشق را زمزمه کردم سکوت بود نوشتم. همین را نوشتم سراب بود سراب
بی تو!
گذشتم از مسیر خیرگی ها این بار بی تو! و پرواز کردم با یادت تا ناکجا آباد خبال فراز عشق بود و فرود خیرگی ها
غایت ِ وجود
غایتِ وجود مرزی است میان بودن و نبودن این سوی خود و آن سوی آسمان خیرگی نگاه مرزی است میان دیدن و ندیدن این
عالم مُثُل !
نگاه می کنم به یاد می آورم و در یادمان آرزوهای نه چندان دور چشنی به پا می کنم پای می کوبم بر زمین عشق